.T₩O.

832 165 132
                                    

واسه لحظه ای هم نمیتونست از فکر اون پیام عجیب بیرون بیاد.

فردی که از صبح به اسم مزاحم تلفناشو ریجکت میکرد مثل اینکه به راه های بهتری برای به هم ریختن ذهن بیچارش متوسل شده بود.

درمونده نفسشو بیرون فرستاد و نگاهشو به سمت پسر کنارش که با فاصله کمی و به طرز غیر معمولی ساکت نشسته بود داد.

=جین ؟

پسر بزرگ تر توجهی نشون نداد و همین باعث تو هم رفتن چهره هوسوک شد.

=جین!

عصبی از این بی اعتنایی و جواب نشنیدن ها چند بار دستش رو جلوی صورت پسر تکون داد و همزمان با صدایی بلند تر از حد معمول، اون رو مخاطب قرار داد.

=هوی! با توئم! کجایی؟

-چ..چی؟ چیشده؟

گیج پرسید و اخمای پسر کوچک تر تو هم رفت.

=چته تو؟ سه ساعته دارم صدات میکنم !

دلخور گفت و بدون اینکه منتظر جوابی بمونه رد مسیری که جین تا چند لحظه پیش بهش زل زده بود رو دنبال کرد.

=اوه... پس قضیه اینه...

لبخند شیطانی با دیدن صحنه مقابل رو لباش نقش بست.

-اون لبخند مسخرتو جمع کن.

خشمگین رو به پسر غرید اما هوسوک که انگار واکنش جین چندان براش اهمیت نداشت با همون لبخند کج جا گرفته رو لبش ادامه داد.

=نکنه خبریه؟

-نه...نمیدونم... فکر کنم مزاحمه!

نیش پسر بزرگتر به محض شنیدن کلمه آخر بیشتر کش اومد و رسما یه لبخند پهن و گنده رو به نمایش گذاشت.

=پس مبارکه! ساقدوش خودمم از الان گفته باشم!

-خوبی تو؟ دارم میگم مزاحمه!

پسر بزرگ تر بدون هیچ احساسی و به طوری که انگار واقعا داره با یه احمق بحث میکنه لب زد.

=یه دانای کلی بهم گفته بود همه عاشقا مزاحمن ...

هوسوک مفتخر از جواب دندون شکنش همزمان دستش رو, رو پشتیه صندلی انداخت و با پوزخند خبیثانه ای به چهره خشمگین و قرمز شده جین خیره شد

-خفه شو...

پسر کوچک تر دلش میخواست بیش از این بحث رو کش بده چون میدونست از همین الان برندست و میتونست تا مدت ها این پیروزی رو تو سر جین بکوبه
اما ابروهای گره خورده پسر بزرگ تر و نگاه عاقل اندر سفیهش بهش فهموند باید این فکر شومش رو برای بحث های بعدی پیاده کنه و فعلا کوتاه بیاد.

=باشه ببخشید... بگو جریان چیه.

جین با شنیدن این جمله نگاه ریز بینانش رو از پسر مو بلوند گرفت و به هوسوک داد.

•Sʉitɇ 776•Where stories live. Discover now