4

386 107 23
                                    


-مطمئنی کمک نمیخوای؟
چانیول رو به لوهانی که سعی داشت کیسه های خرید و تنهایی از ماشین به سمت پرورشگاه ببره گفت

+آره یولا، ممنون، دوست دارم با بچه ها تنها وقت بگذرونم، آخه میدونی من خیلی بچه هارو دوست دارم، فقط اینکه اون مواد خوراکی رو از در پشتی تو باید ببری، من این تنقلات و اسباب بازیا و لباسارو خودم بهشون میدم

-باشه لو، کارت که تموم شد زود بیا من جلو در منتظرتم

+خودم میدونم
لوهان با حرص زیر لب گفت و در و بست و به طرف مهدکودک رفت

-سلام میتونم کمکتون کنم؟
+سلام، من لوهانم.. از طرف آقای اوه اومدم
-بله..بله، گفته بودن تشریف میارید، بفرمایید داخل، از این طرف..
زنی که به نظر میرسید یه جور مربیه لوهانو به داخل سالن بزرگی که پر از بچه بود هدایت کرد

-سلام بچه ها، ببینید این آقای مهربون براتون چی اورده
مربی گفت و بچه ها به سرعت با ذوق دور لوهان حلقه زدن

+خب بچه ها بیاید بشینیم، بهتره قبلش باهم دوست شیم، مگه نه
لوهان با لبخند رو به بچه ها گفت و  روی زمین چهارزانو نشست و بچه هاهم دورش حلقه تشکیل دادن و چهار زانو نشستن

+خب از اونجا شروع میکنیم، اسماتونو سنتونو برای شروع به من بگین
درحالی که به دختر کوچولویی که موهاشو خرگوشی بسته بود و لبخند قشنگی میزد اشاره میکرد گفت

-من نارا ام عمو و.. شیش سالمه
+سلام نارا لبخند خوشگلی داری، همیشه بخند باشه؟

-من یونبین ام و هفت سالمه
+سلام یونبین تو خیلی قوی به نظر میای

-من تهیان ام و شیش سالمه
+اوه تهیان چه موهای نرمی داری
و به همین ترتیب بچه ها خودشونو معرفی میکردن و لوهان از همشون به یه نوعی تعریف میکرد

+خب بچه ها، اول بهتون اسباب بازیای خوشگل خوشگل میدم بعد بریم سراغ لباسا، باشه؟
لوهان گفت و شروع کرد به تقسیم کردن اسباب بازیا بین بچه ها با توجه به چیزی که از ظاهرشون معلوم بود لوهان حدس میزد چیا دوست دارن و اونطوری بین بچه ها اسباب بازی تقسیم میکرد

-اووه این خیلی خوشگله، دفعه قبلی اوپا یه دونه از اینا برای یوری خریده بود
نارا درحالی که از ذوق بالا پایین میپرید گفت و عروسکشو تو هوا تکون میداد

+اوپا؟
لوهان با تعجب پرسید

-آره، اون چند ساله همیشه برامون چیزای قشنگ قشنگ میاره، راستی خب.. ما شمارو چی صدا کنیم؟

+من لوهانم

-لوهان شی، ممنونم که برامون چیزای خوب اوردید، من دوست دارم خیلی باهم دوست باشیم
تهیان با لبخند و چشمایی که به وضوح برق میزدن رو‌به لوهان گفت و لوهان با لبخند براش سر تکون داد

-چرا دیگه از هیونگ خبری نیس؟ اون دیگه مارو دوس نداره؟
تهیان رو به نارا با ناراحتی پرسید

-تهیاناا اون فقط دو هفتس نیومده، درست نیست فکر کنی دوستت نداره
چریانگ دختری که از همشون بزرگ تر بود و سیزده سالش بود رو به تهیان گفت

-من دلم برای نونام تنگ شده، قرار بود دفعه بعدی که هیونگ میاد اونم با خودش بیاره
یونبین با ناراحتی رو به چریانگ گفت

-میاد یونبینا، اوپا قول داده زود زود بهمون سر بزنه

+من حتما باید این هیونگ اوپای شما هارو ببینم، کیه که انقد دوسش دارید
لوهان که تا الان به مکالمه بچه ها گوش میکرد یکدفعه گفت

-حتما یه روز میبینیش، اون زیاد میاد اینجا.. همیشه باهامون بازی میکنه، من عاشق اوپام، مطمئنم.. اگه توام ببینیش.. عاشقش میشی لوهان شی
نارا با شیرین زبونی رو به لوهان گفت

+اوه.. حالا که نارای مهربون اینو میگه، قطعا همینطوره

+یونبین تو گفتی نونات؟ خواهر داری؟
-خب.. بله لوهان شی.. نونا پیش هیونگ زندگی میکنه، اون قول داده ازش محافظت کنه.. نونا میگه پیش هیونگ خوشحاله.. منم فکر میکنم همینطوره.. آخه لوهان شی.. هیونگ ما خیلی مهربونه
+اوه آیگووو منم عاشق هیونگتون شدم
لوهان که کاملا متاثر شده بود درحالی که لپ یونبین رو میکشید گفت و بعد از پخش کردن لباسا و خوراکیا ترجیح داد بیشتر از این چانیولو جلوی در منتظر نذاره و به سمت در رفت که نارا گوشه لباسشو کشید

-لوهـ..لوهان شی؟
+جونم نارا کوچولو؟
-بازم میای اینجا؟
+بله که میام
-لوهان شی.. اگه چیزیم نخریدیم مهم نیست.. بیا باهم بازی کنیم.. من به اوپا همیشه اینو میگم اما اون همیشه کلی زحمت میکشه و برامون کلی خرید میکنه.. میدونم از مهربونیشه.. اما من نمیخوام خسته شه

+ایگووو تو نمیخواد نگران این چیزا باشی، من خسته نمیشم، مطمئنم اوپات هم خسته نمیشه، در اولین فرصتم دوباره میام پیشتون
لوهان درحالی که لپ نارارو میکشید با لبخند گفت، نمیدونست ارباب عوضیش دوباره اینجا بهش ماموریت میده یا نه اما دوست داشت دوباره به اینجا سر بزنه و با این بچه ها وقت بگذرونه

+من دیگه میرم عزیزم
رو به نارا گفت و به سمت در رفت، فردا یه امتحان مهم داشت و باید درس میخوند، همین الانم کلی دیرش شده بود..

—————————————————
این فیکو دوست ندارید..؟
حس میکنم مورد توجه واقع نمیشه.. قشنگ نیست؟
لطفا نظرتونو راجع بهش بهم بگید و اگه پیشنهادی انتقادی چیزی دارید بگید..

قسمت بعدی به محض ۱۵ ستاره شدن این قسمت 3>

seraglio/سراگلیوWhere stories live. Discover now