پارت چهارم

219 46 0
                                    

ساعت 11 شب شد و چانیول هنوز به خونه برنگشته بود ، بکهیون
همونطور که گوشه ی لبش رو میجوید حواسش بود برق لبش پاک
نشه و دوباره استرس داشت جونشو به لب میاورد
همونجور که به اپن تکیه داده بود در شیشه ی صورتی رنگ رو باز
کرد و بوی توت فرنگی بینیش رو قلقلک داد ... معجون رو سر
کشید و منتظر شد ، حتما چانیول دیگه میرسید خونه و نقشه ش
میگرفت
سعی کرد تا آخرین قطره ی اون معجون رو بخوره و وقتی آخرین
قطره اش هم به درون حلقش فرو برد حس کرد سرش گیج رفت،
نفسش برید و سینش سوخت ... انگار اسید خورده باشه
عقب عقب رفت و همزمان کمرش هم به لبه ی تیز اپن برخورد کرد
و باعث شد زمین بخوره ، روی زمین نشست و به سینش چنگ زد ،
حالش اصال خوب نبود و نفسش هم باال نمیومد
-چان ... چانیول ... آی نمیتونم ... نفس ...
همونطور که داشت خودش رو روی زمین میکشید چشماش رو
بست و دردی که توی بدنش پیچیده بود کم شد ، اونقدر کم که
انگار دیگه از بین رفت
-من مردم ؟ حتما روحمه از تو بدنم در اومد
اما بلند شد و نیمخیز نشست ، سالم بود و انگار نه انگار که چند
دقیقه قبل داشت برای یه مقدار اکسیژن التماس میکرد
بدون توجه به چند دقیقه قبلش از جا بلند شد تا به همسرش زنگ
بزنه کلید تو قفل در چرخید و سایه ی مرد قد بلندی توی نور کم
هال معلوم شد ... پس یولش اومده
چانیول با تصور اینکه بکهیونش خوابیده با احتیاط قدم برداشت تا
صدای قدماش روی پارکت اونو بیدار نکنه اما هنوز به در اتاق
نرسیده موجود کوچیک و بغل کردنی بهش چسبید و آروم بینیش
رو به سینه ی همسرش مالید
-چرا نخوابیدی ؟
-نگران بودم ، دیر کردی
چانیول یکی از دستاش رو دور کمر بکهیون حلقه کرد و با دست
دیگش پریز برق رو زد تا بتونه ببینتش ، عجیب بود ... بکهیون هیچوقت تو خونه عطر نمیزد اما االن یه رایحه ی مالیم روی تنش
بود و مشام چانیول رو نوازش میداد
-این عطر رو نداشتیم ، جدید گرفتی ؟
-من جدیدا ادکلن نخریدم ، چیزیم به لباسم نزدم !!
بکهیون با تعجب گفت و اخماش رو مقداری در هم کشید ، چانیول
هم بعضی وقتا یچیزیش میشدااا
اما اون مطمئن بود بکهیون یه بوی خوبی میده ، کمی دوال شد و
گردنش رو بو کرد ... انگار روی گل ها غلت زده باشه و عالوه بر
بوی اون ها بوی میوه های تازه هم میداد ، مثل بوی توت فرنگی
-ولی گردنت بوی گل و میوه میده
-حتما بوی شامپوییه که صبح زدم
چانیول بازهم مطمئن بود شامپوشون اون بو رو نمیده اما چیزی
نگفت چون انگار خود بکهیون هم نمیدونست چه بویی میده
-کجا بودی ؟
-رفته بودم اینا رو بگیرم
چانیول دستش رو باال آورد تا بکهیون بتونه پالستیک توی دستش
رو ببینه ، این همون همبرگرایی بودند که توی فرانسه خورده بودند
و االن یه شعبش توی سئول افتتاح شده بود ، بکهیون اونروز عاشق
طعمش شده بود
-وای از اینااا
وقتی سرش رو از آغوش همسرش رو در آورد و برای گرفتن
پالستیک همبرگر پرید چانیول تونست صورتش رو ببینه و لعنت ...
! چرا اینقدر میدرخشید ؟
-موهات ...
-رنگشون کردم ، حوصلم از مشکی سر رفته بود
چانیول فقط با دهن باز سر تکون داد و به خودش لرزید ، دوباره
بساط کشت و کشتارش توسط بیون بکهیون فراهم شده بود
-صورتت ...
-خودت گفتی مثل عروسیمون خط چشم بکشم ، ایندفعه قشنگ تر
کشیدم
چانیول همچنان تو سکوت به بکهیون خیره بود ، اون لعنتی حتی
یکی از پیراهنای بلندش رو پوشیده بود و پاهاش لخت بودند ،
پیراهن گشاد باعث شده بود سینه هاش هم از زیرش پیدا باشن و
آروم آروم پسر قد بلند رو به روشو به جنون بکشه
-بیا همبرگرایی که خریدیو بخوریم
-اونو بعدا هم میتونیم بخوریم
بدون اینکه فرصتی برای اعتراض بکهیون بده پسر کوتاه تر رو به
دیوار کوبوند و دستاش رو باالی سرش قفل کرد
-وقتی اینقدر به خودت میرسی باید یه فکری هم به حال دل من
بیچاره بکنی که پاره پاره میشه
-همش واسه توئه
چانیول لباش رو روی لبای بکهیون کوبوند و با حرص شروع به
بوسیدنش کرد ، کاش میتونست بکهیون رو توی خودش حل کنه و
همیشه ببوستش ... اون صورت دوست داشتنی رو فقط میتونست
ببوسه
دستای بکهیون آزاد شدند و دور گردن چانیول حلقه شد ، صدای
بوسه هاشون سکوت خونه رو میشکست و زیباترین ملودی بود که
به گوششون خورده بود
-میخوای اگه از دیشب درد داری خودم یجوری درستش کنم ؟
-نه ... من میخوامت ، بهت نیاز دارم !
-جدیدا شیطون تر شدی
-چون جذاب تر شدی ؟؟!
همین کافی بود که چانیول کار رو متوقف کنه تا بکهیون همین یه
شانس برای بچه دار شدن رو هم از دست بده ، هرجور شده باید
اونشب رابطه داشتند حتی اگه هنوزم درد شب قبل توی بدنش بود
تقصیر خودش بود که عجله ای و بدون فکر تصمیم گرفت همون
شب معجونِ مون رو بخوره
چانیول بعد از بوسه های ریزی که روی خط فکش گذاشت پایین
تر رفت و به گردنش رسید ، با اولین مکی که زد صدای بکهیون در
اومد و آروم توی گوشش ناله کرد
همون ناله ی آروم تو گوشش کافی بود تا یه جریان الکتریسیته
قوی توی بدنش ایجاد شه و به پایین تنش برسه
همچیز اونشب عجیب بود مخصوصا رفتارای بکهیون ، اون قیافه ی
جدیدش و کم طاقتیش ، اون دیگه به بوسه های چانیول عادت
کرده بود و زیاد وول نمیخورد ولی اونشب به طرز عجیبی پوستش
حساس شده بود ... با کوچک ترین گاز یا مکی ناله میکرد و زیر
دست چانیول میلرزید
-عجیب شدی یا من اینجوری حس میکنم ؟
-عجیب شدم
خود بکهیون هم این تغییر رفتار غیر ارادیش رو حس میکرد ،
هرچی بود زیر سر اون معجون کوفتی بود ... بویی که چانیول ازش
حرف میزد و حساسیت بدنش به بوسه های چانیول ... اون هیچوقت
اینجوری نبود
-داری ادای باکره ها رو در میاری یا چی ؟
-گزینه یا چی ، تقصیر من نیست که بدنم به بوسه هات واکنش
میده
سعی کرد عادی جلوه بده و همش رو بندازه گردن هات بودن
همسرش ، در اینکه چانیول روز به روز هات تر میشد شکی نبود اما
اونا 5 سال باهم بودن و یجورایی دیگه براشون عادی بود ... رفتارایبکهیون دقیقا شبیه همون روزی شده بود که برای اولین بار با
چانیول تو یکی از کالس خالی های دانشگاه رابطه داشتند !
-درستشم همینه ، خوبه که برگشتی به دوران آشناییمون
دوباره سرش رو توی گردن بکهیون فرو برد و روی پوستش نفس
عمیقی کشید ، اون نفسای گرم تموم پوست بکهیون رو به آتیش
میکشید و دوباره باعث شد پسر کوچیکتر وول بخوره
-هرکار دوست داری بکن ، امشب من مال توئم
چانیول پوزخند ترسناکی زد و محکم سینش رو گاز گرفت ،
بکهیون زبونش رو بین دندوناش فشار داد و سعی کرد جلوی لرز
خفیفی که به تنش افتاده بود رو بگیره . سنگینی وزن چانیول رو
روی خودش حس میکرد

🌺my baby is a miracle🌺Where stories live. Discover now