پارت چهاردهم

252 33 4
                                    

چانیول با کلی اصرار و خواهش بالخره تونسته بود بکهیون رو
راضی کنه که نقاشی کشیدن رو به فردا موکول کنند تا مقداری
بیشتر بخوابن و استراحت کنن
بکهیون داشت توی دستشویی مسواک میزد .... اینو چانیول از روی
صدایی که میومد فهمید ، دستش رو زیر سرش گذاشت و به سقف
آبی رنگ باالی سرش خیره شد . تمام مشغولیت های ذهنیش به
کنار ... اون واقعا دلش برای رابطه داشتن با بکهیون و عشق
بازیشون تنگ شده بود . انگار یچیزی کم داشت و این دقیقا بخاطر
نداشتن رابطه بود ، بدنش به اون نیاز داشت اما مغزش اجازه ی
دست زدن به همسرش رو نمیداد ... گرچه که از کریس راجع به داشتن رابطه پرسیده بود و اون گفته بود نمیتونن رابطه نداشته باشن
اما بهتره با احتیاط باشن و تا جایی که میتونن از داشتن سکس
پرهیز کنن چون شرایط بکهیونش خاص بود ... اما تا کی باید صبر
میکرد ؟
آخرین باری که با هم خوابیده بودند دقیقا همون شبی بود که
بکهیون اون بوی عجیب رو میداد و موهاش رو رنگ کرده بود و
این یعنی مدت زمان تقریبا سه ماهه برای چانیولی که اگه با
بکهیون رابطه نداشت میمیرد ، اون تا همینجاشم انگار خیلی
بزرگواری کرده بود ... بیشتر میترسید که اگه به بکهیون دست بزنه
بالیی سر دوتا نینی کوچولوشون بیاره و قبل از اینکه بتونه همچیزو
درست کنه کریس دست به عقیم کردنش بزنه ، شایدم سهون واقعا
دیکشو جلوش به پرواز در میاورد
گاهی با خودش فکر میکرد که همون روزی که سهون فیلم سکس
اون شبشون رو براش گذاشت باید اونو یجایی ضبط میکرد یا یه
نسخه کپی ازش میگرفت ، حداقل میتونست با اون فیلم به دوران
شکوهمند جق زنیش برگرده و تموم اون نه ماه نیازش رو یجوری
برطرف کنه اما االن دیگه هیچ راهی نداشت و ابدا نمیتونست بحث
اون فیلم رو جلوی سهون باز کنه
مثال تو این ساعت از شب زنگ بزنه به سهون و بگه : " ببخشید
مزاحم شدم ، میشه فیلم سکس مارو بدید ؟ من االن دارم از شدت
بی سکسی میمیرم و نمیتونم به همسرم دست بزنم !! با اجازتون
میخوام برم و به جقم برسم ولی ابزارش دست شماست" اوه ... اون
اصال نمیتونست همچین ریسکی روی ابهت و آبروش بکنه ... این
فضا بدجوری معذبش میکرد ، بکهیون دقیقا توی بغلش میخوابید
اما باید حواسشو با یمشت چرت و پرت به یه جای دیگه پرت کنه
و اینقدر فکر کنه تا خوابش ببره
بکهیون از دستشویی بیرون اومد و روی تخت نشست ، اون واقعا
بوی خوبی میداد و صورتش جدیدا گل مینداخت و گونه هاش
همیشه به رنگ برگ گل رز در میومد ، گاهی صورتش یمقدار پف
داشت اما اون از وقتی که باردار شده بود روز به روز به زیباییش
افزوده میشد و این چیزی بود که چانیول شاید روزی صد بار
مخفیانه یا آشکار اعترافش میکرد
" بیخیال پارک چانیول ، یه پادشاه هیچوقت تو دوران اوجش
نمیمونه ... من االن یکم کنار میرم و زود به جایگاه اصلیم بر
میگردم ... آره همینه ، من االن لشکرم شکست خورده اما بعدا با
قوای جدید بر میگردم"
چانیول سعی داشت با همین حرف ها به خودش روحیه بده اما بعد
از چند دقیقه سکوت دوباره به حال خودش غصه خورد و چشماش
غمگین شدند
اون حتی اگه پادشاه هم بود زود توی اوج خداحافظی کرده بود ...
خیلی برای خداحافظی زود بود و خب ، دوران بازگشت به اوجش
هم طوالنی بود ... نه ماه باید یه گوشه مینشست و این برای کسی با
روحیه ی سکسی چانیول حکم مرگ تدریجی رو داشت
-خیلی غمناکه
چانیول به محض اینکه بکهیون سرش رو روی بالش گذاشت
ناگهانی گفت و بکهیون با چشمای کنجکاوش نگاهش کرد
-چی ؟

🌺my baby is a miracle🌺Where stories live. Discover now