part8

8.7K 907 400
                                        

~مینننننن یونگیییییییی

با شنیدن فریاد دست از برسی پروندها برداشت و به سمت اتاق اونیرمد چروکیده رفت :

×معلوم نیست باز چشه مرتیکه خرفت فقط وایسا تا این پرونده تموم بشه درجم از تو هم بالا تر می ره ببین اون موقع چه بلائی سرت بیارم.....

همون طور تو ذهنش واسه بعد از ترفیعش نقشه میکشید وارد اتاق شد :

×رئیس با من کاری داش.....

با دیدن قیافه سرخش حرفشو قط کرد و با ترس بهش خیره شد که اون مرد نفس عمیقی کشید و فریاد زد :

~به جئون بگو اگه تا بیست دقیقه دیگه تو سازمان نباشههههه بلائی به سرش میارم که مرغای آسمون به حالش زار بزنننننننننننن بهش بگو هر قبرستونی هس سریع برگردهههههههه

گوشاشو گرفت و بعد تعظیم کوتاهی بدون توجه به بقیه حرفای اون خیکی از اتاق خارج شد

×معلوم نیس کدوم گوریه ، داره چه غلطی میکنه که هنوز نیومده......





(نیم ساعت قبل) {عمارت کیم}

《جونگ کوک》

چشمامو که باز کردم با اولین چیزی که مواجه شدم صورت فرشته گونه و زیبای تهیونگ بود چقدر این لحظه‌رو تصور کرده بودم.....وقتی که از خواب پا میشم و اولین چیزی که میبینم صورت عشق بچه گیام......عشق اول باشه......

{فلش بک ~ ۱۸ سال پیش}

+گوکییییی حوصلم سر می رههههه بیا بازی کنیممممم

_ آه تا تا تازه از پارک برگشتیم من خستممم

+گوکی باهام بازی کن دلت میاد نالاحتم کنی؟

جونگ کوک به تهیونگ که لباشو گلو داده بود و چشمای خوشگلشو ریز کرده بود و با لپای آویزون بهش ژل زده بود نگاه کرد چطور میتونست بهش بگه نه.....

_ اهه باشه باشه قیافتو اینجوری نکن چه بازی کنیم ؟

تهیونگ ذوق زده دستاشو بهم کوبید ، دست پسر بزرگ ترو گرفت و به سمت اتاقش رفت :

+دنبالم بیا تا بهت بگم

(گایز بگما اینجا تهیونگ ۵ ،۶ سالشه و جونگ کوک یکی دو سال ازش بزرگ تره)

وارد اتاق شدن ، تهیونگ دست کوک رو ول کردو سمت کمد لباساش رفت . بعد از پیدا کردن چیزی که میخواست با خوشحالی سمت جونگ کوک که رو تخت نشسته بود و در و دیوارو نگاه میکرد رفت .

+بیا عروسی بازی کنیم.

گفت و به لباسهایی که تو دستش بود اشاره کرد :

_عروسی بازی دیگه چیه منظورت چیه ؟

تهیونگ قیافه متفکری به خودش گرفت و گفت :

◇My bodyguard◇Where stories live. Discover now