part10

6.2K 704 287
                                    

از فرودگاه خارج شد و همون طور که دسته چمدون طوسی رنگشو میکشید به اطراف نگاهی انداخت ، با دیدن فرد آشنایی با جدیت به سمتش قدم برداشت.....

رو به روی دختر وایساد ، نفس عمیقی کشید و با لبخندی که چال های لپشو با سخاوت مندی به نمایش می گذاشت به دختر زل زد :

▪︎دلم برات تنگ شده بود نونا





(هم زمان_عمارت کیم)

《تهیونگ》

با پوشیدن لباس مناسبی با جونگ کوک از اتاق خارج شدیم......قیافش سرد و بی روح بود "واسه چی بعد از اینهمه سال برگشته بود ؟" اخمی کرد و به سمت اتاق کار اون مرد ، به اصطلاح پدرش راه افتاد......

پشت در ایستاد و با نگاهش به جونگ کوک فهموند که دنبالش نیاد ، نفس عمیقی کشید و بدون در زدن وارد اتاق شد......

نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن پدرش روی کاناپه گوشه اتاق به سمتش رفت ، رو به روش وایساد و با صورت بی حس و چشمایی که هیچ حسی رو منتقل نمی کرد لب زد

+برای چی برگشی

~اوه تهیونگ نگو که دلت برای پدرت تنگ نشده بود!

ته پوزخند صدا داری زد با لحن ناباوری گفت :

~پدر؟؟.....هه.....پدررر!!!!....تو اصلا لیاقت این اسم و داری ؟ اصلا برای بچه هات پدری کردی که الان داری خودتو پدر صدا میکنی ؟

منتظر جوابش نموند و به سمت در رفت :

_نمیخوام تو خونم ببینمت ، نمی تونی هر غلط و کثافت کاری که دوس داری بکنی بعدش بیای پیش منو خودتو پدرم خطاب کنی.....سه ساعت دیگه بر میگردم بهتره تا اون موقع رفته باشی وگرنه....

پوزخندی به چهره عصبانیش زد و بدون گفتن چیزی از اتاق بیرون رفت.....

《نامجون》*-*

بعد از اینکه یه دله سیر هیونارو بغل کرد ازش فاصله گرفت و گفت :

▪︎دلم برات یه ذره شده بود اگه بدونی این شیش سال واسم چجوری گذشت....

¤منم دلم واست تنگ شده بود دراز اوههه نگا چه مردی شده

دستشو رو سینه نامجون کشید و ادامه داد :

¤اوه پسر این عضله ها واقعین؟ اون پوست استخونی که من می شناختم کجاس؟......واو لعنتی چه سفتن

همون جور که دستشو رو سینه نامجون می کشید با بهت گفت.....

دستای ظریف هیونارو گرفت بهشون نگاه کرد و متقابلا گفت :

▪︎ولی تو هنوز همون شکلی هستی که یادمه خوشکل ، ریزه میزه ، (لباشو رو انگشتای دختر گذاشت و ادامه داد) و.......ظریف......
(من جا دختره بودم الان مرده بودم😐☕)

◇My bodyguard◇Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang