درود تو روتون!
سخنی نیست امیدوارم لذت ببرین :)....
_چی شد پس؟
+اوه نه من ل..لکنت ندارم فقط...سر..سردمه.
هری با تلاش اینکه کمتر تپق بزنه میگه و برای خودش از روی تاسف سری تکون میده. دوباره خودشو ناامید کرده و این واقعا جدید نیست.
برای دفعه ی دوم صدای خش خشی از سمت چپش میشنوه و وقتی چیزی روی شونه هاش حس میکنه سرجاش میپره. دستایی که دور خودش پیچیده رو بالاتر میبره و سرشونه های ژاکتو روی شونه هاش میکشه. تعجبِ توی نگاهش بین سیاهی شهر گم میشه.
به صورت نامشخص غریبه نگاه میکنه و آخرین بار برای دیدن چهرش تلاش میکنه اما موفق نمیشه.
+ف..فک کردم ت..تخمات قراره ی..یخ بزنن.
_اگه اونو نمیخوای میتونم پسش بگیرم.
هری ناخودآگاه بیشتر به ژاکت میچسبه و سرشو به سرعت تکون میده.
+باشه بابا. چرا قا..قاطی میکنی؟
_بهتره بپوشیش. اونجوری که گذاشتیش رو شونه هات که گرمت نمیکنه!
هری دوباره سرتکون میده و دستاشو تو آستینای ژاکتی که حدس میزنه از جنس جین باشه فرو میکنه. توی ژاکت خز کلفت و زبری داره که به محض پوشیدنش پوستشو احاطه میکنه و بدن بی دفاعش در مقابل سرمارو میپوشونه.
وقتی چندساعت پیش از خونه راه افتاد به اندازهی کافی عجله داشته که به اینکه چی میپوشه فکر نکنه. قرار نبود وقفهای ایجاد بشه. این سردرگمی بخشی از برنامهش نبود...
+ممنونم.
_خواهش میکنم.
غریبه سنگی از کنار دستش برمیداره و بیهدف به پایین پرت میکنه. صدای برخورد سنگ به آب از اون فاصله شنیده نمیشه.
_حالا واقعا برای خودکشی اومده بودی؟
+راستش..آره؟
_پسر تو دیوونه ای!
هری اخم میکنه و دست به سینه میشینه. کف دستاشو زیر ژاکت به سینههاش میچسبونه تا گرم بشن.
+هستم؟
_چرا یچیز دیگه انتخاب نکردی؟
+ها؟
_یچیز دیگه. یه..یه روش دیگه. نمیدونم مثلا...سقوط از ساختمونی چیزی.
هری موهاشو پشت گوشش میزنه و با حس کردن سرمای لاله ی گوشش اونو توی مشتش میگیره تا گرمش کنه.
+من خب...دیشب یه فیلم دیدم.
_یه فیلم؟
+یه مستند.
_اصلا از این مستند چیزی فهمیدی؟
+چی باید میفهمیدم؟
_یعنی میگم...می دونی اون پایین چی در انتظارته؟
ESTÁS LEYENDO
The Man on The Moon [L.S]
Fanfic~مردِ روی ماه "چشمات رو ببند لیتل وینک...چشمات رو ببند و به این فکر کن چقدر میتونه قشنگ باشه که تو یه دنیای سیاه و سفید زندگی نکنیم."