کیم تهیونگ، شهردار سابق سئول که پس از تولد فرزند بیمارش و خلع مقام شدن، به برلین مهاجرت کرد که البته جز خانواده، چیز دیگه هم در کولهباری که با خود به برلین آورد ناخواسته حمل کرد: «خدشه هایی که سیاست بر سلامت روانش انداخته بود» و جئون جونگکوک، روانآموزی جوان و آرام که ابتدای مسیر زندگیـه و هیچ علاقه ای به آشوبهای ذهنی یا عاطفی نداره. به نظرتون، سرنوشت به قدری سوزناک هست که ردپای این دو نفر رو یکی کنه؟ -------------------- "کشتی افسانههایش را غرق خواهم کرد، رنجهایم بسی سنگین است. هردوی ما به این موضوع آگاهـیم. ولیکن او به اندازه کافی احمق است که ترجیح دهد در آغوش من جان دهد و تا سالیان سال در بهشت از گرمای بازوهایم بنویسد که سرمای آب را خنثی میکرد. اگر بیاید، مثل این میماند که کنارم روی یک مبل نرم و گرم بنشیند و من در حالی که سرش را روی شانهام خوابانده، بازویش را نوازش کنم و باهم شاهد سوختن آجر به آجرِ کلبه ای باشیم که با اشک و خون ساخته است. اگر نیاید هم... من میسوزم. ترجیح میدم خودم بر آتش دوزخ قدم بگذارم و به زنجیر کشیده شوم تا اینکه او را از فرصت دنبال کردن ستاره بختـش محروم کنم. از پروردگار توانا، خواستار دارم که مهر من را از دلش بیرون کند، چون خودش از این کار عاجز است."
5 parts