Part 4

88 19 6
                                        

چانیول با شنیدن حرف بک چند ثانیه مکث کرد و همین باعث ایجاد یک سکوت مزخرف و اذیت کننده بین اونها شد جوری که حتی جیر جیرک ها هم دست از کار کشیدن!!
چانیول با صورتی متعجب و درگیری فکری و بکهیون با صورتی نیمه خشمگین و منتظر!

و دراخر صدای ناهنجار و خنده لاستیکی و قیژ مانند چانیول توی فضا پخش شد و سکوت بینشون رو شکوند. اون با هر خنده دستشو محکم به پاش میکوبید و اصلا متوجه قیافه پوکر و مقداری پنیک شده بکهیون نبود. بالاخره وقتی تونست خودشو کمی کنترل کنه، با ته مونده ای از خنده گفت

+ اخ اره منم یه معلم تاریخ داشتم خیلی مرد ماهی بود... چه وقتایی که بهم مفتکی نمره نمیداد! یادش بخیر جوانی...
بکهیون با خشم به سمت چانیول اومد و یقه لباسش رو محکم گرفت و اونقدر صورتشو به چان نزدیک کرد که صورت جفتشون از این فاصله کمی رنگ گرفته بود
- من این حرفو نزدم که تو بیای برای من دلقک بازی دربیاری! اگر قرار بود کسی اینجا بامزه دراره مطمعنا من از تو بهتر بودم فهمیدی؟ احمق دراز!!

قسمت اخر رو توی صورت چان "تف" کرد و عقب کشید. درحالی که چانیول داشت صورتشو پاک میکرد ادامه داد

- از اولشم نباید این موضوع رو به توی نادون میگفتم! اخه قحطی ادم بود بعد چندین سال عمری که تنها زندگی کردم باید با اولین ادمی که اشنا میشدم یه احمق گوش دراز میبود؟

خیله خب! دیگه کافیه! این برای چان زیادی نامردی و بی انصافی بود
+ وایسا وایسا! پیاده شو باهم بریم ! اصلا مگه من سوال پیچ‌ت کردم که تو داری جوش میاری؟ نکنه یجور کتری هستی؟

- نخیر اقای نمکدون! من فقط از فضولی تو جلوگیری کردم چون با اینکه شناختی ازت ندارم ولی مطمعنم تمام میز کارم رو زیر و رو میکردی باشه؟ حالا بزار ادامه داستانمو برات بگم

نگاهی به چانیول درحال غرغر با اخمای توهم رفتش انداخت و بعد چند لحظه ادامه حرفش یادش اومد. نفس عمیقی کشید و به ادامه ریسمان پاره شده حرفش پرداخت

- معلم من "مون" هستش..ماه..یا اگر انگلیسی  نمیدونی به ژاپنی میشه "ایسکی". من درحال اموزش و تعلیم هستم تا روزی بعنوان جانشین ماه برای این دنیا و زمین و ادم های خودخواه و قدر نشناسش خدمت کنم.

چانیول یکم خودشو روی صندلی جلو کشید و مشتاق به بکهیون نگاه کرد جوری که چشماش بکهیون رو یاد سگ های کوچیک گم شده توی جنگل مینداخت...و البته اون لحظه بود که بکهیون باید با سکوت و صبر چانیول خداحافظی میکرد و زیر انبوهی از سوالات دفن میشد.

+ جدی؟ چطوری با معلمت حرف میزنی؟ اگر ی سوالیو اشتباه جواب بدی چی میشه؟ اگر درست جواب بدی چی؟ وقتی میخواد برگه جوابتو تصحیح کنه چیکار میکنه؟ سرت داد میزنه؟ چیا یاد میگی-

قبل از اینکه با سوال دیگه بهش اتک بزنه دستشو جلوی دهن پسر به ظاهر ادم بزرگ گذاشت و آهی از سر درموندگی کشید و وقتی از سکوت چان مطمعن شد دستشو برداشت و به لباسش مالید. البته که حرکت درستی نبود-

- ببین ارتباطی که من و معلمم داریم با مکالمه های زبونی مثل منوتو نیست. این یه ارتباط ذهنیه و من میتونم با نگاه کردن به ماه صدای معلمم توی سرم احساس کنم و بشنوم.

وقتی حرفی از چان نشنید ادامه داد

-من در اینده از نظر ذهنی و جسمی تغییراتی میکنم...یعنی میدونی بیشتر میتونم شبیه ماه بشم

بکهیون با لبخندی که از بین لب های باریکش فرار کرده بود جملشو تموم کرد و به فکر فرو رفت. اون ارزوی اون روز رو داشت. تمام عمرش از زمانی که به یاد داشت، از زمانی که تونست بخونه و از زمانی که تونست بنویسه خودشو وقف این کار کرده بود. چه افتخاری بزرگتر ازینکه جانشین ماه بشی؟

چانیول کمی به فکر فرو رفت. یعنی ماه بودن چجوریه؟ توی شب، راه تموم موجودات رو روشن میکنی و اجازه زندگی و فعالیت به موجودات شب زیست میدی... یعنی ادم مهمی میشی؟! ماه زیبا بود، کمی گودال داشت اما به زیبایی میدرخشید و نور سفیدش ظلماتو دور میکرد. بکهیون هم پوست سفیدی داشت با خال های کوچیک و بامزه.. ناگهان فکرش رو بلند گفت

+ اما تو همین الانشم از ماه کمتر نیستی بکهیون
با گفتن این حرف چشمای درشتشو روی بکهیون موند و لباشو بهم فشار داد. میترسید بکهیون کاری باهاش بکنه مثلا از شرت روی درخت کاج اویزونش کنه یا به سنجابا بگه که چندین ساعت بهش چیز میز پرتاب کنن

اما هیچکدوم ازینا اتفاق نیوفتاد. بکهیون با ابرو های بالارفته نگاهی به پسر روبه روش انداخت و بعد دستاش رو روی گونش کشید
-اوه.. جدی؟خب ممنونم...امیدوارم که این ی چرب زبونی نبوده باشه وگرنه..

لبخند کمرنگی به موصورتی دوباره اخم کرده انداخت و درحالی که چانیول درحال غر غر کردن بود با خنده به سمت اتاقش رفت.
_______________________
ببخشید ی مدت نبودم... امیدوارم منتظرم بوده باشید... یکم تو نوشتنش تردید داشتم و میخواستم ولش کنم ولی یهو اومدم واتپد و بوم! چند نفرتون راضی بودید و من... دلم پیش فیک بود پس.. امیدوارم خوشتون بیاد :) لطفا کامنت بزارین و ووت بدید

Talking To The MoonWo Geschichten leben. Entdecke jetzt