p4❤ نوبت (2) ❤

969 196 22
                                    

سلام
بابت تاخیر در اپ عذر میخوام
💋💋
" ییبو ... "

یک ساعت از زمانی که با ژان حرف زده بودم میگذشت .. و این یک ساعت هم تقصیر اون بچه پررو بود

اگه یهو شروع به جیغ و داد نمیکرد الان ژان تو بغل من نشسته بود و باهم سریال یا فیلم میدیدیم درست مثل قبل ... قبلی که اون فسقلی جیغ جیغو اصلا نبود

دست به سینه روی زمین نشستم و با اخم به اون دو نفر که به برنامه ی باب اسفنجی می خندیدن نگاه کردم

اصلا انگار نه انگار ییبویی تو این خونه وجود داره ... هیچ وقت فکرش رو نمی کردم کارم به صحبت کردن با دیوار بکشه

+ من رفتم

سکوت میکنی ژان ؟ اصلا شنید ؟ باشه میرم دیگه هم نمیام .... لعنت بهت فسقلی ..
بلند شدم و به طرف اتاقمون راه افتادم

بعد از نیم ساعت با کت و شلواری سیاه از اتاق بیرون اومدم و به طرف در راه افتادم که صدای ژان باعث شد بایستم

- ییبو ؟ جایی میری ؟

+ آره ... برای قرار داد جدیده

- کی میای ؟ کجا میری ؟

خواستم بگم شرکت میرم و زود میام ولی یکم از حسادتی که من کشیدم ژان هم بکشه چی میشه ؟ نوبت توعه ژان که یکم حسادت کنی

+ میرم بار ... شب میام ولی معلوم نیست چه ساعتی تو بخواب

بدون نگاه کردن بهش کفش هام پوشیدم و از خونه بیرون اومدم

« خب شیائو‌ژان ... امیدوارم زیاد حسادت نکنی »

با لبخند سوار ماشین شدم رفتم

شیائو ژان :

+ میرم بار .... شب میام ولی معلوم نیست چه ساعتی تو بخواب

اون الان چی گفت ؟ گفت میره بار ؟ و تازه تا شب هم می خواد باشه ؟

خواستم باهاش حرف بزنم که سریع از خونه بیرون رفت .... بچه رو روی کاناپه گذاشتم و به طرف در رفتم ... خیلی آروم بازش کردم

خواستم صداش بزنم و بهش بگم دیر نیا که
اون ... اون برای قرار داد لبخند زد ؟ اوه نه برای به بار رفتن ؟

بدون درست کردن صدایی در بستم و به در تکیه دادم

- عوضییییی .... ییبوووو .... احمقققق

دلیل واکنشم به خاطر بار رفتن یا لبخندش نبود اگه فقط همین دوتا بود که من انقدر زود گریه نمی کردم ....

پاهام بی جون شدن و روی زمین افتادم و صدای هق هق گریم بچه رو متوجه خودم کرد

- چون .... چون با اون زنیکه ... که یه روزی دوست دخترت بود قرار داری .... لبخند میزنی ؟ ....

وانگ ییبو کسی که لبخند زدنش رو فقط من دیده بودم الان .... الان

« نه نه ...( اشک هام پاک کردم ) چته ژان ؟ زود به ییبو مشکوک میشه .... آره چیزی نیست »

بلند شدم و به طرف بچه ای که الان با تعجب و کمی بغض نگاهم می کرد حرکت کردم ... روی کاناپه نشستم و بچه رو بغل کردم

- بیبی کوچولوی من چرا بغض کردی ؟ اون لب های نرم و خوشگلت فقط برای لبخند زدنن ... هوووم باشه ؟

بچه رو بغل کردم و لپ هاشو بوووووس کردم آخ که چقدر توپولو و نرمه وای خدااا

- دل منو که تو بردیییی ... اوه راستی فکر کنم دایی ییبوت از دستمون ناراحت شد که باهاش باب اسفنجی ندیدیم ... بیا براش یه کیک خوشمزه درست منیم ... نظرت چیه بیبی توپولو ؟

بچه صداهای نامفهومی از خودش درآورد منم اونارو جواب مثبت در نظر گرفتم
پس باهم شروع به پختن کیک مورد علاقه ی ییبو کردیم

« فکر کنم برای همین از روی عمد گفت بار و شب میاد .... یعنی واقعا حسودیش شده ؟ چه کیوت ^_^ »

بلاخره کیک پخته شد ... بچه رو روی تشک و پتو گذاشتم ... اوخی حتما خیلی خسته شده

به ساعت نگاه کردم 10 بود ... هنوز وقت هست که بیاد هوووم

فقط یک ربع گذشت که حوصلم سر رفت ... منبع بازیمم که الان خوابه .. سراغ تلویزیون رفتم که ........ از اول تا آخر تمام کانال ها درامایی اشک آور پخش می کردن

- اصلا فیلم و سریال نخواستم ... برم سر گوشیم فکر کنم بهتره

گوشیم رو از روی میز برداشتم ... رمز رو وارد کردم

« خب الان چه کاری انجام بدم ؟... بزار یکم بازی کنم ( دینگ ) الان کی برام چیزی میفرسه ؟»

وارد پیام شدم ..... بی اختیار چشم هام از اشک‌ گرم و خیس شدن ... دست هام شروع به لرزیدن کردن

پایین عکسی که ییبو و دوست دختر سابقش تو حلق هم بودن رو خوندم

/ ییبو تو بوسیدن بهتر شده ... مرسی 💋/

ییبو ..... بوسیدن .... دوست دختر سابقش
بهتر شده ؟!!!!!

هم برای دیر آپ کردن و هم برای کم بودن پارت معذرت می خوام
آپ بعدی : 18 ووت
💋💋

BABY(bjyx)✔Where stories live. Discover now