taehyung's
اونجا درست رو به روی من ایستاده بود ، دستاشو برام تکون میداد. اصلا براش مهم نیست اگه مردم ببیننش
من فقط به کاراش خندیدم ، این باعث شد آدما با نگاه عجیبشون بهم خیره شن ، فاصلمون رو کمتر کردم
جون جونگ کوک ،
اون بهترین دوست من بوده و میمونه، من همه چیز حتی راز هامو بهش میگم،
بهش نزدیک تر شدم و بالاخره سر صحبتو باز کردم
"هی گوکی!" با هیجان گفتم ، و برای چند لحظه لبخند زد؛ "سلام ته"
میخواستم دستش رو بگیرم تا روی نیمکت بشینیم اما ناگهان کسی بازوم رو کشید
یونگی هیونگ گفت: "بیا برگردیم خونه ته ، جین هیونگ گفت قراره امروز یه چیز خاص درست کنه".
"باشه هیونگ ولی میشه جونگ کوکم بیا-؟" حرفمو قطع کردم ، اطرافو نگاه کردم و متوجه شدم خبری ازش نیست ، ناخواسته اخم کردم ، با دیدن چهره یونگی هیونگ تصمیم گرفتم دهنمو بسته نگه دارم
امیدوارم هر جا که هست حالش خوب باشه
•••
writer: adelaine_ambroise
YOU ARE READING
ᴇᴜᴘʜᴏʀɪᴀ |ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanfiction"وقتی گفت دوسم داره، یوفوریا رو حس کردم" وقتی تهیونگ عاشق تنها دوستش میشه angst/slice of life/tragedy