Part:12 ( #MeetNemesis )

93 20 8
                                    

توی واندرلند اوضاع پیچیده تر از همیشه شده بود،شایعه ای درباره وجود داشتن یه دنیای دیگه پخش شده بود و اصلا معلوم نبود این خبر از کجا بین مردم درز پیدا کرده بود.

اکثر مردم واندرلند به وجود دنیای دیگه اعتقاد نداشتن ولی بعضیا به شک و شبهه افتاده بودن.
از اون طرف آرتور با کمک دینو برای پوشوندن ماجرا و خوابوندن شایعه هر کاری میکردن،چون اون شایعه یه اخبار حقیقی بود.

مقامات هم درمورد دوباره به جریان انداختن آبشار رنگی به خونه های سوخته بحث و گفتگو میکردن و به آرتور فشار میاوردن تا با درخواستشون موافقت کنه.

آرتور فعلا با درخواستشون موافقت نکرده بود و میگفت کارهای مهمتری باید انجام داد.
مقامات هم معتقد بودن خونه گلدن دراگون سابق الان زنده اس و به خاطر اون هم که شده باید بهش آبشار رنگی رو برسونیم،حتی اگه نمسیس هم اونجا باشه.

پدر و مادر ا/ت،دراگون ها و مردم وایت لند،همگی ناراحت و آشفته بودن ولی کاری از دستشون ساخته نبود.

مردم حالا دوبار با ناپدید شدن گلدن دراگون مواجه شده بودن.
هیچکس فکرش رو نمیکرد که اون سرزمین آروم و بدون دغدغه،اینجوری به هم بریزه.

***************************

《ا/ت》

توی یه جای مخروبه که به گفته دو وو،اونجا قبلا یه کارخونه آهن آلات بوده،رفتیم.
همه به صورت دایره دور هم نشسته بودیم.
دو وو:الان به چیزی که احتیاج داریم،زمان و آرامش درونی هستش.

نوآ:کنترل زمان توی این دنیا سخته ولی تمام سعیم رو میکنم که زمان رو کنترل کنم.
جویون:باید دست هم رو بگیریم،تا نیروی غالب رو شکست بدیم.
یک دستم رو در دست دو وو و دست دیگم رو توی دست جویون گذاشتم.

وقتی دستم رو تو دست جویون گذاشتم،احساس کردم که دستم رو محکم گرفت.
همه مون چشمامون رو بسته بودیم. همه جا ساکت و آروم بود.
اما قلبم به سرعت میزد تا اینکه با چشمای بسته نور طلایی رنگ رو دیدم.

ا/ت:من یه نور طلایی میبینم.
دو وو:اون رو دنبال کن.
نور طلایی نزدیک و نزدیک تر و بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه خودم رو درون دامنه یه کوه سرسبز و یه رودخونه دیدم که آفتاب به اون چیره شده بود.
خبری از بقیه نبود،به اطراف نگاه کردم چند تا آهو اونطرف در حال چریدن بودن.

"ا/ت"

با شنیدن صدای کسی که من رو صدا میکرد،اطراف رو با دقت نگاه کردم ولی کسی اونجا نبود.
ا/ت:کسی اینجاست؟من رو صدا کردی؟
"با قلبت من رو ببین"

ا/ت:نمیتونم ببینمت.
"من درست همینجام،نزدیک تو"
از جام بلند شدم و ایستادم،چشمام رو بستم و یک نفس عمیق کشیدم،سپس چشمام رو باز کردم.

GOLDEN DRAGON [Completed]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon