به محض اینکه وارد خونه ی کیونگسو شدند، جونگین بهش حمله کرده بود. به معنای واقعی گرسنه ی کیونگسو بود.
اونو روی پیشخوان آشپزخونه نشوند و کوله پشتیشو از شونه هاش پایین کشید و روی زمین پرت کرد و بعد نوبت کتش بود.
داشت از کیونگسو استفاده میکرد. میدونست که این کارش سواستفادس. بخاطر اینکه پرت و پلاهای توی مغزشو ساکت کنه بهش نیاز داشت. چونکه وقتی با کیونگسو بود، وقتی یکی میشدن، تمام صداهای توی مغزش ساکت میشدند. تا به امروز همیشه همین اتفاق افتاده بود.
ولی انگار کیونگسو هم با تمام دار و ندارش وارد این بازی شده بود. جلیقه ی جونگین رو از تنش در آورد و دستاشو زیر تیشرتش برد و بالا کشید. تو این وضعیت هدفشون یکسان بود.
بوسه هاشون سریع ، عجول و خشن بود.جونگین سعی میکرد بوسه هاشونو مزه مزه کنه. حس لمس بدنش، زبونش و ناله هاشو ازش بدزده و تو جیبش بچپونه. هیچوقت نمیتونست به قدر کافی از کیونگسو تغذیه کنه، واسه همین هم هیچوقت نمیتونست ازش سیر بشه.
-"هنوزم... خیلی... لباس.."
کیونگسو مابین بوسه هاشون بریده بریده اعتراضشو به زبون آورده بود. در این حین سعی داشت دکمه ی شلوار جونگین رو باز کنه.
جونگین نالید :"خدای من... بهت احتیاج دارم."
یه نیاز غم انگیز از قبل تو وجودش ریشه کرده بود و الان داشت سینه شو میفشرد.
کیونگسو روی لبهاش زمزمه کرد :" من اینجام. دقیقا همینجا."
ولی چقدر قرار بود اینجا بمونی؟
با پژواک این فکر توی ذهنش کاملا غافلگیر شده بود، انگار وقتی اصلا انتظارشو نداری یه مشت بکوبن وسط صورتت.
کیونگسو با لبهای پف کرده و نفس زنان، زیر نور ملایمی چراغهای شب آشپزخونه روشن کرده بود، برای دیدن حالت دقیق صورت جونگین چشمهاشو ریز کرد.
-"جونگین؟"
امیدوار بود وجهه ای که تمام مدت سعی داشت از کیونگسو مخفی نگهداره، زیر نور ملایم امشب هم از چشمش پنهون بمونه. امیدوار بود نتونه قیافشو ببینه. مثل همون شبی که باهم تو آسانسور تاریک گیر افتاده بودند.
جونگین قبل از اینکه برای دوباره بوسیدن کیونگسو خم بشه تکرار کرد: "بهت نیاز دارم."
با قدم های شلخته اونو دنبال خودش کشید و تا زمانیکه به تخت برسن بوسه های نفسگیرشون رو قطع نکردن. نفس نفس میزدند اما هیچکدوم پا پس نمیکشیدند. سرشار از خواسته و تمنا بودن.
وقتی به تخت رسیدند هر دوشونم کاملا تحریک شده بودند.-"کاندوم ... یالا.."
با یادآوری کیونگسو دست به کار شد. با یه حمله ی سریع مسلح شده و اونو رو به سینه روی تخت خوابونده بود.
YOU ARE READING
ELEVATOR
Fanfictionزوج: کایسو نویسنده: tombik tomboy ژانر: زندگی روزمره، عاشقانه، اسمات🔞 وضعیت: دو فصل تکمیل شده✅ ᯽᯽᯽ چهار ساعت، دو مرد، درتاریکی مطلق. -------❀ اجازهنامهی ترجمهی انحصاری از نویسنده کسب شده✔ ❗فصل دوم در ادامهی همین کتاب آپ شده و چاشنی امپرگ داره.