❀24❀

621 226 56
                                    

ساعت کمی از ده شب گذشته بود و کیونگسو بالاخره به آپارتمان خودش برگشت. بعد از آتشنشانی سراغ یکی از رستوران های تایلندی مورد علاقش رفته و غذاهای مورد علاقشو خورده بود.

اما میز یه نفره واقعا اذیتش کرده بود. بعدش سراغ یه کتاب فروشی رفته بود ولی اونجا هم همش چشمش به رمان های ماجرایی و جنگی مورد علاقه ی جونگین به چشمش میخورد، برای همین از اونجا هم زد بیرون.

اولین چیزی که به محض ورودش متوجه شد، چراغ روشن آشپزخونه بود. و همچنین چراغ اتاق خواب هم روشن بود.

-"جونگین؟"

اما خونه خالی بود.
کیونگسو به آشپزخونه برگشت و سراغ دومین چیزی که متوجهش شده بود رفت. گلدونی پر از گلهای قرمز که روی پیشخوان بودند. لابلای جملاتی که روی برگه ی یادداشت کوچولو نوشته شده بود، فقط تونست جمله ی «دوستت دارم» رو تشخیص بده.

-"خدای من."

نفسش نامنظم شد. جونگین اینجا بود. اومده بود تا بگه دوستش داره و در این حین کیونگسو واسه اینکه بر نگرده خونه هر جوری که از دستش بر میومد وقت تلف کرده بود.

زود یادداشت رو برداشت و معده اش جوری که انگار با کلی سیمان پرش کرده باشن سنگین شد.

«به هرچقدر که زمان نیاز داشته باشی ، اونقدر صبر میکنم. من اینجام و دوستت دارم. O.S. »

اوه سهون لعنتی... گوه بگیرنش!

شونه های کیونگسو افتاد. جونگین نبود، از طرف جونگین نبود.
بعدش متوجه یه چیز دیگه شد. یه یادداشت دیگه که کنار گلدن بود... وقتی برگه رو برای خوندن بر میداشت بی اختیار لرزیده بود.

«ممکنه اونو نخوای ولی لایق خیلی بهتر از منی.»

یادداشت امضا نشده بود اما کیونگسو برای شناختن اون دست خط نیاز به امضا نداشت. این نوشته مال جونگین بود و زیرش هم کلید جونگین بود.

واسه چند لحظه مغزش نتونست اوضاعشو درست پردازش کنه، نمیدونست چیزایی که دیده دقیقا چه معنی داره.

جونگین اومده بود اینجا.
کیونگسو اخم کرد، مغزش با نهایت تلاش سریع کار میکرد.

«لایق بهتر از منی»

این یعنی چی؟ و چه ربطی به سهون و یادداشتش که مشخص بود توسط جونگین باز و خونده شده داشت؟ و جونگین چرا کلیدشو اونجا گذاشته بود؟

دیگه ترس از احساس لحظه ای گذشته و مثل یه پوست دوم بدنشو احاطه کرده بود.

کلید و یادداشت جونگین رو تو مشتش فشرد و سریع به سمت اتاق خواب رفت. قدم هاش سرشار از تردید و نگرانی بود، جوری که انگار هر لحظه قراره یه چیزی روش بپره.

به محض ورودش به اتاق، نمیدونست که دقیقا انتظار داره با چی مواجه بشه. همه چیز مثل قبل سر جاش بود. بعدش کیونگسو وارد حموم شد.

ELEVATORWhere stories live. Discover now