❀35❀ (پایان‌ فصل دوم)

1.1K 270 207
                                    

پنج ماه بعد دکتر لی وقتی بچه ی اونا چشمهاشو باز کرد گفت:" آه کیونگسو اون سالم و خوشگله.... کاملا سالم."

وقتی صدای گریه ی بچه برای اولین بار تو گوش جونگین پیچید، قلبش مالامال از احساسات مختلف شد. چطور تونسته بود اینقدر خوش شانس باشه؟

-"از پسش بر اومدی کیونگسو. موفق شدی. بهت افتخار میکنم." جونگین گونه ی تر شده از عرق کیونگسو رو بوسیده بود.

-"اون اینجاست جونگین. واقعا اینجاست." دست جونگین رو با شوق توصیف ناپذیری میفشرد.

دکتر رو به جونگین پرسید:" میخوای تو انجامش بدی؟" و قیچی رو به سمتش گرفت.

-"واقعا؟"  از شدت خوشحالی اشک تو چشمهای جونگین حلقه زده بود. با چشمهاش از کیونگسو اجازه میگرفت و وقتی لبخند رضایتمند اونو هم دید به آرومی بند ناف بچه رو برید.

پرستار تمیزش کرده و توی یه لحاف پیچیده بود. کمی بعد دکتر بچه رو تو بغل کیونگسو گذاشت . خدایا اون خیلی کوچولو بود. فسقلی ، خوشگل و سحر آمیز...

دیدن این صحنه که کیونگسو برای اولین بار بچشونو تو آغوشش میگیره جزو لحظاتی بود که هیچوقت قرار نبود از ذهنش پاک بشه.

وقتی به هر دوشون نگاه میکرد سرشو با منگی تکون داد. جادو شده بود و هنوزم باورش نمیشد.
این خانواده ی اون بود.

جلو رفت و موهای کیونگسو رو نوازش کرد.
-"خیلی خوشگله."

-"واقعا هم همینطوره." صدای کیونگسو میلرزید.

-"سلام تمین. بالاخره آشنا شدن با تو خیلی خوبه."

جونگین با حرکت ظریفی انگشتهاشو رو دستهای نوزاد کشید.
اسم بزرگی واسه ی این مرد کوچولو انتخاب کرده بودند. جونگین امیدوار بود برادر و مادرش هرجا که هستند بهش افتخار کنن.

پرستار به مچ هر سه تاشونم دستبند های معرفی بیمارستان رو بست و بعد از گرفتن اثر پای تمین ازشون پرسید :" میخواین بهش غذا بدین؟"

کیونگسو با چشمهای درخشان جواب داد :"البته."

خودشون لازم بود چند باری تمرین کنن ولی تمین خیلی زود یاد گرفته بود. در حین تماشای تمین چنان آرامش و شادی بزرگی کیونگسو رو فرا گرفته بود که دیدن اون دوتا باعث میشد قلب جونگین دیوانه وار بکوبه.

اینبار وقتی انگشتشو به سمت پسر کوچیکش دراز کرده بود، انگشتش توسط انگشتهای ظریف و مینیاتوری پسرش گرفته شد. و این لحظه الهام بخش بهترین ایده ای شد که تابحال به ذهنش رسیده. تو دستش یه انگشتر و رضایت خانواده‌ی کیونگسو رو داشت.

به نظر میومد حتی مینسوک هم دیگه اونو تو خانوادشون قبول کرده. الان زمان عالی و کاملا مناسبی بود.

ELEVATORDonde viven las historias. Descúbrelo ahora