here is not heaven

69 11 11
                                    

بایک اشاره به سمت خودپرواز کن ،قلب توآیینه چشمانت است.به صدای تپش ها گوش فرامیدهی ؟!بگذارباتوبگویم تمام رویاها شیرین نیستندوکابوس هامیتوانند مانند مزه گس خرمالوی نرسیده تورا به سمت حقیقت خودت بکشانند.
×اینجا بهشت نیست×
دنیل چشمانش را آرام باز کردشاخه پراز شکوفه های گیلاس بالای  سرش درپنج سانتی چشمانش قرارگرفته بود لبخند زد درحالی که همگی دربهت فرورفته بودند صدایی دنیل را از فضای معنوی وافکارش بیرون آورد.
هیونگ برای لبخند زدن زوده اینجا بهشت نیست.
دنیل چشمانش را ازشاخه درخت گیلاس گرفت به روبه رویش خیره شد،چرا صدایی که شنیده بود آنقدر آشنا بود..
فرد روبه رویش که قد متوسطی داشت روبه افراد غول پیکر دوروبرش بااصوات ناآشنا فریاد زدطولی نکشید که تمامی نگهبانان طناب های دورشان را بازکردند.
جکسون:اینجا چه خبره واو هیچ نظری ندارم...
جیسونگ خودش رابه دنیل رساند واززمین بلندش کرد ،محکم درآغوش گرفتش دریک لحظه داشت برادرکوچکش راازدست میدادواین وحشتناک ترین اتفاق زندگی اش بود.دنیل نفس عمیقی کشید دراین لحظه فقط شکرگذار زندگی دوباره ای بود که به
اوعطاشد.جکسون ،یوگیوم وجی بی کنار آن دونفر قرار گرفتند.جی بی با اخم ریزی که به خاطر متمرکز شدن روی پیشانی اش چین
انداخته بود گفت:
شماها کی هستین ؟چرا یهو سروکلتون پیداشد والآن به اونهاچطور دستوردادی ماراآزاد کنند...
ذهنش پر ازمعما بود وبه اتفاقات چندلحظه پیش معماهای بی جواب دیگری  اضافه شد .
فرد قد بلندتر با لبخند لب زد:عجله نکن سونبه –نیم..
دنیل دست هایش کنار بدنش مشت شدُ باصدای خش داری که حاصل فریاد های طلب کمکش بودپرسید.
دنیل:تو منو هیونگ صدا کردی..واون لباس که تنته...
دوشخصیت روبه رویشان خندیدند آرام دستی به کالاه های  بامبوشان بردند،هرپنج نفرشان بادیدن چهره آن دوفرد مبهوت ماندند.
دنیل:جیهونا..گوآلینا...شما دوتا چطور؟!
جیسونگ خیلی سریع نزدیک رفت ودونسنگ های کوچکش رادرآغوش کشید.
جیهون :هیونگ ..بالاخره پیداتون کردیم...
یوگیوم متعجب به جکسون وجی بی نگاه کرد .
جکسون:صبرکن ببینم اخه چطوراین دوتا بچه حرفهای اونارافهمیدن تازه دستورم دادن بهشون ...
یوگیوم:یک چیزایی اینجا درست نیست ...یعنی هیچی درست نیست
دنیل وجیسونگ مشغول برسی سالمت دوبرادرکوچکشان بودند .
×رابین هود2×
یونگجه خیره به نقش حکاکی روی تپه که حال بخاطر باران کاملاواضح بود شد نزدیک تر رفت دست راستش را جلو برد وروی جای دست دارای فرورفتگی که کنار تصویر بود گذاشت .اندازه اش
کاملا مطابقت داشت هرلحظه سردرگم تر میشدند تااینکه صدایی درکل فضای سرزمین پیچید.
بازی شروع شد
درحالی که هرسه سونگوو،بم بم وجینیونگ اطراف رابرای یافتن منبع صدا نگاه میکردندیونگجه از تپه گرفت دستانش رامحکم فشرد خودش رابالا کشید دستش راسمت منبع نورآبی برد وتیری را که
تهش باپرهای آبی بسته شده بود بیرون کشید.
جینیونگ به یونگجه نگاه کرد که کاملامحو تیر بود .
جینیونگ:یونگجه –آ اون چیه ؟
یونگجه آرام پایین آمدبه هرسه شان نگاه کردُ با جدیت لب زد.یونگجه :باید برگردیم..
بم بم :چی داری میگی این تیر چی هست ..
سونگوو نگاهی به چشمان یونگجه که برق میزد ورین رین که به اوزل زده بود کرد .
سونگوو:اون یک چیزهایی دیده وفهمیده بهتره به حرفش گوش کنیم..
×خوابهای واقعی ×
نمیدانست کجاست باخود عهد کرده بود جای جای این سرزمین رادرپی اش جستو جوکند. باید اورا میافت حتی شده روزنه ودراتمسفر این سرزمین معلق می شد دربالاترین نقطه درخت هایپریون زندگی میکرد دراوج تاریکی بانوری که هنوز دروجودش روشن بود درجستوجویش بود.
پوستین پراز نوشیدنی شیرینش را ازدورکمرش بازکردُکمی نوشید.همیشه دراین زمان ها سروکله شان پیدا میشدسرما گونه هایش را سرخ کرده بود.
هی والدٍسام کِیت باز هم اینجایی ؟
بدان اینکه نگاهش رااز سرزمین درتاریکی فرو رفته بگیردپاسخ داد.
تاوقتی پیداش نکنم همینجا میمونم..
پسر روی شاخه ها پرید ونزدیکش شد مانند هرروز همان حرفهاراتکرارکرد.
بااینجا موندن وانتظارکشیدن چیزی نمیشه والدٍ مردم محله انتظارتورا می کشند اونها درخشم فرورفتن...
والدٍباتن صدای سرزنش گری روبه پری جوانی که کنارش بود گفت
والد:اونها خشم خودرا ونفسشون را کنترل نکردند ونمی تونن با من همراه بشند چطور میتونم برگردم اون 3000سال است که داره درمیان ما با دیوهای نابودگرش میتازه...
×پایان رویا×
یونگجه روبه جینیونگ وبم بم کرد با چشمهایی که ازآن التماس میبارید .
یونگجه :فقط یک اینبار به من اعتماد کنید..
سونگوو روی زمین جلوی پای یونگجه نشست واشاره کرد.
سونگوو:بپربالااینطور زودتر میرسیم زود باش ...
یونگجه :اماتوجونی هم برات مونده که کولم کنی؟
سونگوو باتن صدای بلند تری گفت :زودباش میتونم بارون داره شدید تر میشه زودباش...
یونگجه روی کول سونگوو سوار شد سونگوو زیرپاهاش را گرفت درحالی که بادندان لبهاش را میفشرد بلند شد وشروع به دویدن کرد.
جیهون : ما خیلی وقته اینجاییم تقریبا سه هفته به زمان خودمون..
جکسون :اماشماها که دیرتر توی این سرزمین کشیده شدید...
یوگیوم متفکر لب زد:شاید زمان ها هیچ ربطی به نوبت کشیده شدن به این سرزمین نداشته باشه ..
طولی نکشید که آن سه نفر به همراه رین رین به جای اولشان بازگشتند.
بم بم:هیونگگگ هیونگگگ....
هرپنج نفرشان درحالی که گرم گفت وگو باجیهون وگوآلین شده بودند باشنیدن صدای بم بم نگاهشان سمت باریکه کشیده شد.جی بی سراسیمه نزدیکشان رفت وبا دیدن هشیار بودن یونگجه وخوب بودن
بقیه شان کمی آرام گرفت .سونگووجلو تررفت ویونگجه را آرام پایین گذاشت به افراد غول پیکری که یک گوشه ساکت ایستاده بودندباتعجب نگاه کرد.رین رین سمت مرد نشان دار ودر آغوشش
فرورفت.
جینیونگ:چخبره شماها معامله شدین یا یکیتون جادو کرده اینا رام شدن
جکسون سری تکون داد:هیچکدوم جینیونگ قضیه خیلی پیچیده است..
سونگوو:هی شما دوتابچه چطور مارا پیدا کردید
جیسونگ روی شونه های سونگوو زد.
جیسونگ:اگر این دوتا نبودن الان دنیل نصفه شده بود
جیهون:اما شما بقیه را پیدا نکردید هنوز ...شنیدم که قدرت داری سونگوو هیونگ..
دنیل به سونگوو وبعد به جیهون نگاه کرد.
دنیل: درسته عین تو....
یونگجه به جیهون وگوآلین خیره شده بود .
بم بم: اما یونگجه اون تیر که دستته ...
به گوآلین وتیرکمانی که تیر هاش کپ تیر دردست یونگجه بوداشاره کرد.
جی بی:یونگجه چیزی به یاد آوردی..
یونگجه تیررا سمت گوآلین گرفت وتمامی پسرهارا ازنظر گذروند.
یونگجه:صدایی که چند لحظه پیش پیچید شما هم شنیدید؟
جکسون : همون صدای که می گفت...
رعدوبرق شدیدی ناگهان رعشه به آسمان انداخت وباردیگر آن
صدای هولناک پیچید.
×به بازی خوش آمدید×
پس از سالیان سال بالخره بازی من وشما شروع شد
شما تنها نه فرصت درپیش دارید
این سرزمین ، سرزمین بصری درون شما است
جی بی هراسان فریاد زد درحالی که حتی این صدای ناآشنا به جان آن مردم عظیم الجثه نیز لرزه انداخته بود.
جی بی:تو کی هستی؟مارا چرااینجا کشوندی؟ازچی صحبت میکنی..
جکسون باچشمان خشمگین اطراف را مپایید.
جکسون:خودت را نشون بده فقط خودت رااگر جرات داری نشون بده..
قهقه های غرش مانندکل فضا را دربرگرفت.
من قابل دید نیستم اما حسم میکنید لمس شدنی نیستم اما درکم می
کنید.
کسی که ازخشم تو به خنده میفته واز دردسرهایی که توش میفتی لذت میبره
ناقوس جنگ ما اززمان های پیشین زده شده
من منتظردیدن شکست شماهستم به نابودی وقالب شدن بهتون فقط چند قدم مونده وشما هفت قدم تارسیدن به آرامش وشکست من دارید.
هرشکست شماتنهابرای من پیروزی وبرای شماهانابودی هربازی که شکست بخورید یکی ازشماهازندانی من خواهدشد
درهرروزی که ازدست بدید این سرزمین مالکش من خواهم شددرنهایت شما تنها عروسک های آلت دست من خواهید بود.
---------------------------------------------------------
سلام سلام دوستان اگاسه های عزیز من باپارت جدید برگشتم 😍مادیگه تقریبا وارد قسمت های اصلی وهیجانی فیک شدیم چندتا سوال برای کسایی که نمیدونن چی بگن بنظرتون این صدای
پیچیده توی فضا برای کیه؟
خب نظرتون درمورد بخش خواب های واقعی چیه؟
امیدوارم من راحمایت واین داستان را به دوستانتون معرفی کنید این پارت حداقل پنج ووت داشته باشه پارت بعدی آپ میشه ومن متظر حمایت ووت های بیشتر شما هستم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 26, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

GW Where stories live. Discover now