GW*Hope*

51 11 4
                                    

همه آدمها روزی ازروزها درزندگی عقربه های زمانسنج عمرشون ناگهانی می ایسته وبه عقب حرکت میکنه.اونزمانی که فکرمیکنی همه چیزتموم شده کلیدبازپخش تمام لحظات زندگی فشارداده میشه وتورابه سفری
به گذشته ات دعوت میکنه اصطلاحا میگند*تمام زندگی ام درچشم به هم زدنی  جلوی چشمهام ظاهرشد*
این چند پسرناخواسته وارد بازی کثیفی شده بودندهمشون داشتن به نحوی عذاب میکشیدند.چه اون چندنفری که میخواستند به دوستانشون کمک کنندامازیرپاشون خالی شدوبه چاه عمیقی فرورفتند،چه اون سه نفرکه زیر
دست اون موجود مخوف به نام فلیود به سختی نفس میکشیدند.بدن دنیل بخاطرسرماوگرسنگی ضعف شدیدی
داشت وحالا دیگه بازخمی شدن توسط فلیود دیگه توانی برای مقابله براش نمونده بود،قدرت عجیبی دست وپای جینیونگ رابه یکباره لمس کرده بود وتوان حرکت نداشت .چشمهانش هم بادیدن یوگیومی که رنگ چهره اش کبود شده بود ودستهای خارمانند فلیود دورگردنش به حالت زنجیرسختی دورگلوی شکارحلقه شده بودراه نفسشُ بسته بود  عذاب میکشید.درحینی که اون سه درناامیدی با اون موجود کریح دست وپنجه نرم میکردند خودشونُ هم برای پایان زندگی درناامیدی آماده کرده بودند.امالحظه تسلیم شدن وبستن چشمهابه روی زندگی ناگهان صدای جیغ اسفناکی ناقوس زندگی دوباره رابه صدا درآوردنفس ها برگشت ودیده ها به روی زندگی دوباره باز شدسرفلیود
دونیمه شده بود ودرحالی که جسدش روی خاک میفتاد محوشدحتی ردی از لکه خون هم روی سبزه زار نموده بود.جینیونگ برای بهترشدن تاری دیده اش که اشکها مسببش بودن چند باری پلک زد دوجفت چکمه چرم خاکی بدون اینکه پای آدمی توش باشه ویاجسمی که عامل باشه به سمت یوگیوم حرکت میکردن.دست وپای جینیونگ ازلمسی دراومده بود.بافکرایینکه این چکمه ها توسط یک موجود دیگه داره کنترل میشه پاشد وبه سمت موجود هجوم آورد اما باکشیده شدن دستش وقرارگرفتن درحصار محکم کسی متوقف شد.
باکشیده شدن یهویی اش به عقب چشمهاشو محکم بست ،قلبش تند تند میزد شاید ازترس وشاید ازاینهمه اتفاقات یهویی خواست ازحصار فردغریبه خودشو آزاد کنه اما باشنیده شدن صدایی آشنا ،آرامش بخش وخش دار شده ازخستگی ونگرانی باناباوری چشمهاشو باز کرد جکسونی رادیدکه داشت بدنشُ درآغوش گرمش چک میکرد تااز آسیب وزخمهای احتمالی جلوگیری کنه چشمهاش دوباره پراشک شد وزمزمه وارلب زد
جینیونگ:جک   سون   سئونی   خودتی؟!
جکسون سرجینیونگُ بین دستهاش  گرفت با انگشتهای سفید وکشیده اش اشکهاشُ پاک کرد
جکسون:آره خودمم منم همه چیز تموم شد جینیونگ منو ببین من اینجام همه چیزآرومه نترس...
جینیونگ با به خاطر آوردن یوگیوم ودنیل درحالی که دست های جکسونو محکم گرفته بود به سمتی که اخرین باردیدتشون
برگشت وبادیدن فرد چکمه پوشی که پشت به اونها یوگیومُ بلند کرده بود بشینه وآروم نفس بکشه  پرسید:اون کیه؟!
قبل از اینکه جکسون بتونه جواب جینیونگ رابده اون فرد بلند شد وزیربغل یوگیوم گرفت وبه سمت دنیلی که روی زمین افتاده وازحال رفته بودحرکت کرد .جینیونگ جوابشو گرفته بود.اونگ سونگووبالا سردنیل رسید وسرشُ توی آغووش گرفت بعدروبه جکسون کرد وبلند گفت:هیونگ اونا بدجوری زخمی شدن
جکسون درحالی که لحظه ای دست جینیونگ رها نکرده بود به سمت سونگوو رفت جینیوگ با بهت به
جکسونی که زخمهای اون دورا چک میکرد وازپوستین حیوونی که پشتش بسته بود چیزهایی راروی زخمهاشون میذاشت نگاه میکردتااینکه صدای فریادهای جی بی راشنید.
سونگوو:هیونگ باید بهم کمک کنی ازچاه بیرون بیاریمشون
جینیونگ سری تکون داد ودرحالی که چمشهاش هنوز  ثابت روی جکسون بودبلندشد.
سونگوو طنابی را که به کمرش بسته بود بازکرد ودورسخره سنگی بست روبه جینیونگ کرد.
سونگوو:هیونگ باید محکم بگیریمش...
بلاخره نطق جینیونگ بازشد.
جینیونگ:باشه توازپشت بگیرش...
جینیونگ نگاهی به درون چاه عمیق انداخت وشانس باهاشون یاربود که طناب نخل خرمابه اندازه کافی بلندبود.
جینیونگ:جی بیییییی ....هیونگ صدامومیشنوی؟!
جی بی درحالی که سعی میکرد ازبم بم ویونگجه ترسیده ازمارهای دوسری که نزدیکشون میشدندمحافظت کنه
سریع جواب داد.
جی بی:جینیونگ اینجا مارهای سمی هست ..نمیدونم چیکارکنم...
جینیونگ:هیونگ اروم باشید یک طناب دارم میفرستم پایین ازش بالا بیاید.
به کمک جینیونگ وسونگوو اعضا یکی یکی بالا اومدند.به محظ خارج شدن ازچاه بم بم بدون توجه به حظوراونگ سونگوویی که مثل بقیه گم شده بود وحالا روبه روشون بودفریاد زد.
بم بم:یوگیوممممم....هیونگ یوگیوم کجاس؟!...
جینیونگ تنهابه گوشه ای که جکسون روی دوزانو نشسته وداشت زخمهای اون دنیل ویوگیوم را مداوا میکرداشاره کرد.
جی بی با چشمای متعجب به جکسون وبعد سونگوویی که تا الان متوجه اشون نبود نگاه کرد.
جی بی:شماها چطوراینجایید؟
جیسونگ به محظ دیدن سونگوو اونُ درآغوش گرفته بود وخداروشکرمیکرد که پیداش شده سونگووکه داشت آروم برای جیسونگ همه چیزُ توضیح میداد روبه هرچهارنفراونها کرد ودوباره همه چیزُ توضیح داد.
سونگوو:من وجکسون هیونگ  هفت روزه که توی این سرزمین گیرافتادیم وقتی که اون هم گرفتاریک فلیود شده بود پیداش کردم هردوی ما فلیود خفاشُ شکست دادیم .
جی بی :اماجکسون که با منیجر ازپیش ما رفت ..چطور...
جی بی ازبهت به لکنت افتاده بود ودرک همه چیزبراش سخت بود.
بم بم سمت یوگیوم رفته بود اما جکسون جوابشونمیداد کلافه روبه بچه ها گفت.
بم بم:هیونگ داره چیکارمیکنه چرا جوابمو نمیده
سونگوو:وقتی ازقدرتش استفاده میکنه هیچ چیزیُ نمیشنوه وسخت متوجه اطراف میشه.
جیسونگ:قدرت؟!چه قدرتی؟!
یونگجه که تااین لحظه سکوت کرده بود ودرآغوش جینیونگ فرورفته بود روبه جی بی به حرف اومد.
یونگجه:اوایلی که خواب میدیدم وبهت تعریفشون میکردم یادته...
جی بی:توگفته بودی که چند نفرازمادرحال جنگیدن با موجودات عجیبی بو......وات د فاککککککک هه چیزداره اتفاق میفته...ماتوی این سرزمین شوم چیکارمیکنیم....
جی بی ازعصبانیت وکلافگی به تنه درخت  کاج لگد میزد تااینکه باصدای ضعیف یوگیوم بم بم ناگهان فریادزد
ویوگیومُ محکم بغل کردوباعث توجه همه شد.
همگی به سمتشون رفتند جکسون که با قدرتش تمام زخمها روخوب کرده بود ازجاش بلند شد با دیدن بقیه
همه رادرآغوش کشید.
بعد ازبهوش اومدن یوگیوم ودنیل بخاطراینکه هوا روبه تاریکی میرفت همون محل موندند ودورآتیشی که جکسون باسنگ های آذرخشی که به همراه داشت درسته کرده بود نشستند..بم بم برای بارچهارم داستان جکسون راناباورانه تکرارکرد.
بم بم:پس میگی که منیجر اومد تورو ببره وگفته که لازمه بره دست شویی اما وقتی رفت صدای فریادشو شنیدی وقتی رفتی داخل سرویس کسی به سرت ضربه زد چشمهاتُ که باز کردی توی این سرزمین لعنت شده بودی ....وقتی بخاطر طوفان واردغارشدی توسط یک موجود که میگفت فلیودخفاشه گیرافتادی وسونگوو
پیدات کرد وباهم شکستش دادید وحالا هیونگ قدرت درمان داری و....
تنها چیزی که هردفعه ازقلم انداخته بود واینباربهش اشاره کرد قدرت سونگووبود.
جیسونگ:سونگوو توچطور جکسون راپیدا کردی؟
سونگوو:منم بخاطر طوفان دنبال پناه گاه بودم ...هیچکدوممون نمیدونیم این قدرتا ازکجا اومدن یروز که ازخواب پاشدیم حس عجیبی توی بدنمون بود.....
سونگوو سرشُ پایین انداخت وبه خاکستر های آتیش نگاه کرد
سونگوو:خیلی سخته ازاین وضع خسته شدم....
دنیل حلقه دستش به دورشونه سونگووروتنگ ترکرد.
دنیل:درسته اما الان ما کنارهمیم....میتونیم ازپسش بربیایم وفرارکنیم.
اون ترجیح میداد توی این ناامیدی حداقل یکم مثبت نگرباشه وبه بقیه انرژی بده.
جکسون:براساس اینکه من وسونگوویک هفته اینجاییم وشمادوروز نشون میده که زمان اینجازودتر وبیشتراز
دنیای خودمون درحال گذره بایدهرچه زودتر بقیه راپیداکنیم ودنبال راه چاره ای بگردیم.
جینیونگ تکه موزهای پخته شده ومیوه های دیگه که آماده شده بودند ازکنارآتیش برداشت وبین همه تقسیم کرد.
جیسونگ:نمیدونم اون بچه هاالان کجان وچی میخورن....
نگران بود نگران اعضایی که نمیدونست کجان یونگجه دستشو روی شونه جیسونگ گذاشت.
یونگجه:هیونگ من تمام سعیم رامیکنم تابه یادبیارم کجان مطمعن باش پیداشون میکنیم
یوگیوم هنوزشکه بود وبم بم تیکه های میوه رادرحالی که خودش میخوردبه اونم میداد.
جی بی:اما مگه قدرت تومداواکردن نیست؟!
جکسون:من تاحدی میتونم اینکاروانجام بدم جی بی هیونگ ....
یوگیوم:زخم.....زخمها....ازبین نمیرن....درسته...
جکسون سری به معنی آره تکون داد،هیچکدوم احساس خوبی نداشتند اماباز کمی ازاینکه کنارهمن خوشحال بودن.
بم بم:ولی قدرت توچیه؟!
بم بم سعی میکردجووعوض کنه تاهمگی حالشون بهتر بشه.
سونگوولبخندکم رنگی زد نیم نگاهی به دنیل کرد ،دنیل بااکراه دستشُ ازدورسونگوو برداشت.
بلندشد کمی عقب رفت دستشُ به سمت آسمون بلندکردچیزهایی زیرلب زمزمه کرد نسیمی آروم ودلنشیون شروع به وزیدن کرد .سلاح زیبایی توی دستش نمایان شدکه دوردسته اش باتنه بامبوهای سرزنده پیچیده شده بودبامبو ها ازروی سلاح کشیده شدند وحاله سفیدزیبایی برق تیزی شمشیر توی دستشوبه رخ کشید.
____________GW in the jungle__________
پارت بعدی وقتی این پارت به 10ووت برسه میزارم ^^

GW Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt