Robin hood (1)

49 6 8
                                    

×رابین هود×
یک دنیای زیبا،یک تغییر زیبا همه چیز درانتظارتواست چه چیزی
تورا درمسیر شکوفاشدن درمسیر سبزه های سرسبز جنگل زندگی ات متوقف کرده است ازسمت تاریکی به سمت روشنایی قدم
بردارنشانه هارادنبال کن آنگاه که ازپس زیرزمین های خاکی گلدان
زندگی ات سرباز زنی خورشید حقیقت درانتظارتواست.
(رابین هود)
یونگجه مطمعن بود دربرابر چشمانش جینیونگ ،بم بم وآن پسرک
ریز جثه ایستاده انداما تصاویری که میدیدپس چه بود؟!
جیسونگ وجی بی باشنیدن فریاد های آن سه نفر که درمخمصه
افتاده بودند یونگجه را درحالی که چشمانش روبه سفیدی برگشته
بود به جینیونگ وبم بم سپردند.
بم بم:هیونگ بزار منم بیام ..
با استرس آن سوی راه باریکه را نگاه میکرد چشمهایش تنها یوگیوم
رادنبال میکرد .
یوگیوم به گفته دنیل سطل پرازآب را برداشت وروی صورت مرد
غول پیکر روبه رویش پاشیدبرای چنددقیقه دیدوتمرکز دشمن را
مختل ،شروع به دویدن کرد .جکسون ودنیل هردوبادونفرتن به تن
درگیرشده بودندسالحی جز آن دوچوب دردستشان نداشتند
که ازچنگشان درآمد وشکسته شد زمان ،زمان جنگیدن برای بقا بود.
یوگیوم به کمک هردویشان رفت باسطل ضربه ای به سر دشمن که
روی جکسون افتاده بودُدرحال خفه کردنش بود زد.
درآن طرف جیسونگ با خشم روبه جینیونگ وبم بم فریاد زد.
جیسونگ: بریددد...همین الآن ....
روبه سونگوو کردُ گفت :پس چرامعطلی ..
سونگوو:بزارید من بیام شاید نیروم کارکنه..
جی بی به هرچهار نفرشان نگاه کرد.
جی بی:نه توباید باهاشون بری
دست های سونگوو را گرفت
جی بی:مواظبشون باش..
بم بم وجینیونگ زیربازوهای یونگجه راگرفتند به دنبال رین رین
وسونگوو پشت سرشان برای پیش بینی خطرات احتمالی راه افتادند
بم بم هر چندلحظه یکبار به صحنه پشتش نگاه می انداخت.
آخرین چیزی که دید فریاد کشیدن های جی بی وجیسونگ سپس
محوشدنشان ازباریکه وحمله بود.
رین رین با قدم های کوچک جلو جلو میدوید راه باریک کم کم
ازعرض پهن تر میشد تاجایی که به یک تپه پوشیده شده از گل وگیاه
های سرسبز رسیدند وجاده همینجا به پایان میرسید.سونگوو متعجب
به پسرک نگاه کرد روبه جینیونگ لب زد.
سونگوو: به بمبست رسیدیم حا ال چیکار کنیم ..
جینیونگ درحالی که به صورت یونگجه ضربه میزد تابه خودش
بیاید کالفه پاسخ داد.
جینیونگ :نمیدونم .. نمیدونم....یونگجه ...به خودت بیاپسر...
رین رین سمت بم بم رفت آستین لباسش را کشید بم بم گیج به پسرک
نگاه کرد.
رین رین با دست به تپه پوشیده شده از گیاه های روییده رویش اشاره
میکرد .بم بم رد دست پسر رادنبال کردُ به تپه رسید
بم بم:هیونگ فکر کنم میخواد چیزی بگه ..
هردویونگجه را آرام زمین گذاشتند جینیونگ سمت رین رین رفت
روی زانوهایش خم شد.
جینیونگ:چی شده ماباید چیکار کنیم
جینیونگ به چشم های درشت مشکی رنگ پسر خیره شدبه ثانیه
نکشید نگاهش تپه راهدف گرفت بلندشدوبه سمت تپه رفت شروع
کرد کندن علفهای روییده شده بم بم متعجب به کار های جینیونگ
نگاه میکردباال سر یونگجه نشسته بود وسونگوو درسکوت تنها
جینیونگ را همراهی میکرد.
درحالی که جینیونگوسونگوو درحال کندن علف ها وبم بم درتالش
فهم اتفاقات پیش افتاده بود آن سوی باریکه وتپه ها جی بی ،
جیسونگ،جکسون ، دنیل ویوگیوم مشغول جنگیدن بودند.
دنیل باصورت خونین شروع به جمع کردن سنگ های درشت اززمین
کرد.درحالی که سنگ هارا به سمت آن موجودات غول پیکرپرتاپ
میکردبه جیسونگ وجی بی نزدیک شد.
دنیل:هیونگ چرا نرفتین...
جیسونگ پاسخ داد:توقع نداشتی که ولتون کنیم...
سخت درگیر شده بودندیوگیوم دست جکسون راگرفت واززمین
بلندش کرد.
جکسون:ممنون گیوما...
جی بی درحاله که سعی داشت جلوی نزدیک شدن نیزه به صورتش
رابگیرد با دیدن فرد تبر به دست پشت یوگیوم وجکسون فریاد زد.
جی بی:یوگیوممممم پشت سرتتتتتتت...
یوگیوم وجکسون به محض برگشتن به سمت عقب بادیدن فرد تبر به
دست جاخالی دادند.حتی همه آنها کنارهم قادر به مقابله با آن افراد
غول پیکر نبودند یوگیوم برای جلوگیری ازضربات تبر سطل را
سپر خود کرد اما با دونیمه شدنش چاره ای جز فرار نداشت
همانطور که دور محوطه محله کوچک میدوید به سمت یکی از کلبه
هارفت باخود فکر کرد شاید درآنجا چیزی بیابد سعی داشت درب
کلبه راباز کند اما فایده نداشت تبر درست ازکنار گوشش گذرکردُ
دردرب چوبی فرورفت یوگیوم وحشت زده به در چسبید همزمان
سه نفر نزدیکش میشدند.
درطرفی دیگر پسرهاهمگی درگیر بودند راه نجاتی نبود به
اطرافش نگاه میکرد دنبال راه چاره بود.حتی اگر به شانس اعتقاد
نداشتند پس ازآن که هرپنج نفرشان گیر افتادندُ حسابی کتک
خوردندبه بد شانسی یقین پیدا کرد.جیسونگ درحالی که همگیشان
بر روی زانو وباطناب بسته شده روی زمین بودندلب زد.
جیسونگ:متاسفم بد شانسی من گریبان گیر هممون شد
دنیل عصبی درحالی که سرش با فشار دست یکی از دشمنان پایین بود
بی جان گفت.
دنیل:هیونگ چرا چرت وپرت میگی ..
یکی ازآن افراد که نشان قرمزی روی بازو هایش داشت شروع کرد
فریاد زدن .
جی بی:نباید جینیونگ رامیفرستادم مانمی فهمیم اینا چی میگن..
یوگیوم با بغض لب زد.
یوگیوم:این آخرشه...
بخاطر زمزمه هایی که از پسرهابه گوششان میرسیدافراد باالی
سرشان ضربه ای با پا به کمر جی بی ویوگیوم زدند .دنیل سرش را
تکون داد تا ازشر دستان بزرگی که به سرش فشار می آورد خالص
شود فریادش بلند شد.
مرد غول پیکر نشان دار با دیدن چهره اش عصبی شروع کرد فریاد
زدن جلو رفت موهای خیس دنیل را چنگ زد وروی زمین کشاندش.
جکسون:لعنتی هااا ولششش کنید..یکی کمک کنههه...
دنیل بی جان بادست وپای بسته شده روی زمین کشیده میشد تااینکه
کنار تنه نصفه درختی رهاشد مرد نشان دار روبه یکی از افراد
شروع به دستوردادن کرد طولی نکشید که آن فرد تبر به دست مانند
جالد هابالا سرش حاظرشد.
جینیونگ بی توجه به خاروخاشاکی که هنگام کندن علفهای هرز
دستش را زخمی میکرد ادامه میداد ،سونگوو بالخره سکوتش را
شکست نگران باچهره ای سوالی پرسید.
سونگوو:چیکار میکنی...برای چی باید اینا رابکنیم..
جینیونگ بادیدن حکاکی های برجسته سرعت دستش را تند تر کرد.
جینیونگ: نمیدونم فقط یک حسی بهم میگه باید این کار را انجام بدیم
سونگوو برگشت وبه بم بم نگاه کرد یونگجه از حال رفته بود حتی
نمی دانستند دراین شرایط به چه چیزی فکر کنند.
سونگوو:بم بما بیا کمک..
بم بم بلند شد هرسه سرعت کارشان را باال بردند تااینکه نقش های
برجسته ای روی تپه نمایان شد جینیونگ دست پسر هارا گرفت
وعقب رفت .رین رین جلو رفت پوستین کوچکی که دردست داشت
بازکرد وآب داخلش را روی برجستگی ها پاشیدبادیدن نقش روی
دیوارهرسه مبهوت درجایشان خشکشان زد سرشان برگشت وبه
یونگجه بیهوش نگاه کردند.
×سئول صحنه ضبط برنامه ×
مارک مبهوت به صحنه روبه رویش خیره شده بود ساختمان فیلم
برداری فروکش کرده بود ومحیط سرسبز سربازش خاکستر برای
لحظه ای فراموش کرد که باید نفس بکشد درحالی که پسرک
نوجوان کنارش با دیدن بران کارد هایی که از محوطه بیرون می آمد
پاهایش سست شد وزمین افتادنگاهش راازساختمان گرفت .
مارک : هی ...پسر چی شد..
ووجین شوکه خیره به بران کارد ها وافرادی که برروی آنها به
سمت آمبوالنس های صف شده درخیابان برده میشدند بود. مارک
زیربازویش را گرفت با بلند شدن صدای جیغ طرفداران حاظر
درصحنه به بران کارد ها نگاه کرد باورش نمیشد مردم وپلیس هارا
کنار زد وخودش را به آمبوالنس رساند.
مارک:چه اتفاقی افتاده ....جکسون ....جی بی ...یونگجه ...
به یک ساعت نکشید که شبکه های خبرگذاری خبر از حادثه اتفاق
افتاده درمحل فیلم برداری برنامه آیدول استار راپخش
کردند.باچشمهانی سرخ وقلبهایی داشت ازوحشتُ نگرانی درسینه
شان می ایستاد پشت درهای اتاق عمل بودند ووجین حتی نمیدانست باید
اآلن به کدام بیمارستان برود هر ده برادرش در خطر بودند .دراین وضع چه ووجین کوچک 20 ساله وچه مارک که ازاو بزرگ تر
بود هیچکدام حالشان فرقی باهم نداشتند .
چه کسی میتوانست بفهمد این حادثه چگونه رخ داده و بعد ازبه پایان
رسیدن عمل های جراحی چه اتفاقی خواهد افتاد.

GW Where stories live. Discover now