GW *Destiny*

48 15 5
                                    

PART4
دیداریهویی دنیل باگات سون وفراردست جمعیشون به مقصدی  نامعلوم درسرزمینی ناشناخته که سایه تاریکی براون حاکم شده بود.فراردنیل واعضابه
دنبالش بیشترآدم روبه یادبرنامه کودکی مینداخت که توی اون همه طرفدار
شخصیت بده بودند،دلشون میخواست گرگه قصه بلاخره میگ میگی که همیشه
موفق به فراربه چنگ بیاره،این برای جامعه ای اززنبورهای بزرگ جثه که
اتفاقی دنیل باکندوشون برخوردکرده بودهم صدق میکرد.
دنیل به سرعت میگ میگ  میدویدوجیغ جیغ های این مردبزرگ هنگام فرارکردن وهارمونی صدای بم بم ،یوگیوم،جی بی،جینیونگ،یونگجه ای که بدون
هیچ تصوری ازهیولایی که دنبال اونهابود،میدویدن بزرگترین صحنه کمدی بودکه
جیسونگ توی عمرش میدید...
دنیل بادیدن برکه ای که سرراهشون بود بدون هیچ اطلاع قبلی شیرجه زد.
بعدازچنددقیقه شیش نفری که حالاشبیه جلبک شده بودنداززیرآب بیرون اومدن ونفس عمیقی گرفتن.
دنیل:وای خداونداازت سپاسگذارم ..
جی بی:چرا..فرارمیکردی؟!
بم بم:اه لعنتی تموم هیکلمون خیس شد...
دنیل بالکنت جواب داد:اوو..اون..اوناخیلی ترسناکن ازشون متنفرمممممم..بعدنفس عمیقی به زیرآب پناه برد.
اون پنج نفرهم بادیدن جیسونگی که زنبورهادورش کرده بودندوبهشون نزدیک میشدجیغ فرابنشی کشیدندوبه زیرآب پناه بردند.
زنبورهاهم بیخیال شدن تابعدایک روزی گیرشون بندازن...
دنیل به بالای آب نگاه کردوقتی دیدشرایط امن شده ازبرکه اومدبیرون..
به سرعت به سمت هیونگ بدشانسی که موردعنایت دوستان شیرین قرارگرفته بود رفت .
دنیل:هیووووونگگگ خوبییی؟!
جیسونگ :چرااااامن بایداین بلاسرم بیاد
جی بی:توبایدمیپریدی توی برکه به محض دیدنشون..
جینیونگ:جیسونگ –شی توخیلی خوش شانس بودی چون اونازنبورعسل بودند.
بم بم:خب چه ربطی داشت؟!0-0
یوگیوم:بم بما زنبورعسل بعدازنیش زدن خودش میمیره
یونگجه:خب خوبه که نجات پیداکردیم مگه نه؟
جی بی:یونگجه من قبول میکنم که توهمه ی این چیزاروتوخواب دیدی امامسعله مهم اینه که بایدزودترازاین جهنم بریم
دنیل:همه چیزخیلی عجیب اتفاق افتادماتوی این سرزمین کشیده شدیم
بم بم:تورفته بودی دنبال اون دوتابچه چطورخودت هم گم شدی
جیسونگ:مابعدازدنبال کردن سونگوو نفهمیدیم دیگه چی شد..
دنیل سرشُ پایین انداخت سنگ جلوی پاشُ پرت کرد.
دنیل:من دنباله ی صدای بچه هاروگرفتم مابه دوتاخونه درختی رسیدیم سونگووگفت بهتره هرکدوم توی یکیشوبگردیم اماوقتی ازهم جداشدیم .صدای دادسونگووشنیدم وقتی رفتم تاببینم چی شده حاله تاریکی همه جاروپرکرد.
یوگیوم:این چیزافقط توی داستانااتفاق میفتادکی فکرشُ میکرداین بلاهاسرمون بیاد.
جیسونگ:باید همه روپیداکنیم
جی بی:درسته مطمعنم همینجاهاهستن
جینیونگ:پس تاهواروشنه بهتره راه بیفتیم.
همگی لباس های تنشونُ که حالاآب ازش میچکیدحسابی چلوندنُ راه افتادند.
دنیل:هیونگ-نیم گفتی که یونگجه هیونگ همه چیزوتوی خواب دیده؟
جی بی:درواقع چندوقتی هست که یونگجه خواب های عجیب غریب میدید
یونگجه:باورکنیدمن بیشتراین صحنه هاروتوخواب دیدم
یوگیوم:هیونگ ازوقتی میخواستیم به این برنامه بیایم اسرارداشت کنسل بشه....
جینیونگ:یونگجه متاسفم مابایدبیشتربهت توجه میکردیم.
بم بم:حالا اینچیزیه که اتفاق افتاده بایدیک راه حلی پیداکنیم تابفهمیم چطورمیشه برگشت.
جیسونگ:ولی اگرهمه چیزوتوی خواب دیدی پس میتونیم بفهمیم چه اتفاقاتی قراره بیفته...
دنیل:هیونگ بااین قدرتی که داری میتونیم ازجای بقیه هم باخبربشیم
جی بی دستشُ دورشونه یونگجه ای که به فکرفرورفته بودگذاشت.
جی بی:اینهاهمه درسته ولی من نمیخوام یونگجه به خودش فشاربیاره...اون هردفعه دچارسردردهای بدی میشه...
یونگجه:بااین حال من بایدتموم سعیمُ بکنم جی بی ...
تقریباخیلی وقت بودکه راه افتاده بودند وبدون اینکه بدونن کجامیرن اطرافشون دنبال بقیه میگشتن.هواهرلحظه سردترمیشدوقدرت بدنیشون بخاطرضعف پایین اومده بود.سردرگم ،کلافه،گرسنه...دیگه توانی درپاهاشون برای ادامه دادن نمونده بود.
بم بم:آه من دیگه نمیتونم ادامه بدم..

یوگیوم به سمت بم بمی که روی زمین نشسته بود خم شد.
یوگیوم:بم بم یکم دیگه تحمل کن
بم بم:چیُ تحمل کنم نمیبینی ماداریم الکی فقط انرژیمونُ هدرمیدیم
جی بی:بم بم راهی جزاین نداریم
جینیونگ:بم بما مانمیدونیم چه خطری ممکنه درکمین باشه نبایدیکجاساکن بمونیم
دنیل:هواهرلحظه داره سردترمیشه بااینکه وقتی هواروشن ترشدانگاری اینجاتابستون بود.
جیسونگ:دیگه برامون انتخابی نمونده بهترنیست یکم استراحت کنیم؟!
جی بی کناربم بم نشست:باشه فقط یکم استراحت میکنیم.
یونگجه سرشُ روی شونه جی بی گذاشت:سعی میکنم چیزی بیادبیارم
درجوابش فقط همگی به #اهومی اکتفاکردنُ سکوت حاکم شد.
گرسنگی اماصدای شکمهاشونُ درآورده بودوبدنشون ازسرمابه لرزافتاده بود.
بم بم:من خیلی گشنمه...
دنیل:حتی اگرحیوونی ماروبه کشتن نده وضع اینجاوگرسنگی میکشتمون
یوگیوم نگاهی به اطراف ودرختهای بلندی که دروبرشون بود کردتااینکه متوجه
درختی شدکه روش یک خوشه موزرسیده بود،ازجاش بلندشدوبه سمت درخت رفت.
جینیونگ:یوگیوم..کجامیری؟
یوگیوم به سمت درخت اشاره کرد:هیونگ میوه.. روی این درخت میوه هست.
جیسونگ:اوه آره اون درخت موزه
جی بی:یوگیوم مواظب باش
یوگیوم به درخت نزدیک ترشدوسعی کردکمی بالابره تابتونه میوه بچینه
دنیل بلندشدتابه یوگیوم کمک کنه:من میگیرمشون فقط تعادلتُ حفظ کن.
اماتااینکه یوگیوم خواست به میوه هادست بزنه یونگجه فریاداخطارآمیزی زد.
یونگجه:نههههه یوگیوم به اون میوه هادست نزننننن
امادیگه برای اخطاردادن دیرشده بود.صدای گروم گروم توی سکوت جنگل پیچید.موجودناشناخته ای ازناکجاآبادپیداشدُ به جون یوگیوم افتاد.
دنیل به سرعت به موجودی که داشت یوگیومُ خفه میکردحمله ورشد.
جی بی: فا*کککک این دیگه چه کوفتیهههه
بم بم:یوگیوووم
جیسونگ:چراوایسادید بایدیکاری کنیم
جینیونگ:یونگجهههه بایدچیکارکنیم..بگواین چیه..
یونگجه دستهاشُ کلافه لابه لای موهاش برد:نمیدونم نمیدونممممم
یچیزی شبیه آدمیزاداماپراززخم وکبودی چشمهای به خون آلوده شده بادستهای خارمانندی که خون ازش میچکید.
-:چطور....جرعت کردی...به اموال من دست بزنی....
بم بم ترسیده روبه جی بی کرد:هیونگ خواهش میکنم یکاری بکنید.
مهم نبود دنیل ویوگیوم چقدرقوی باشن خارهایی که توی بدن اون موجودفرورفته بود.یاشایدبهتره بگیم موجودی که تموم وجودش پرازخارهایی بود،که ازش مایع قرمزرنگی میچکیدباهرحرکتشون فقط اونهاروزخمی ترمیکرد.
جینیونگ ازروی زمین چوبی برداشت وبه کمک اون دورفت اماقبل اینکه بتونه کاری بکنه شاخه درخت بین انگشتهاش پودرشد.
چشمهای جی بی ،بم بم،یونگجه،جیسونگ ازشک گشادشده بود.
جی بی:باشمارش من میریزیم سرش ..

اماقبل ازاینکه بخوان حرکتی کنندزیرپاشون خالی شدُتوی زمین فرورفتند.
دنیل:هیونگگگگ....آخ ...توکی هستی ..
-:من یک فلیودم چطورجرعت کردی به اموال من دست بزنی
یوگیوم:ماچیزی نمیدونستیم ...ولمون کن...
ردانگشتهای فلیودروی گردن یوگیوم زخم عمیقی ایجادکرد.
-:تویک غریبه رقت انگیزی..بایدچشمهایی که به اموال من نظرداشتن کوربشه
چهره یوگیوم کم کم داشت کبود میشد ،راه نفس کشیدنش بسته شده بود.
حلقه های اشک توی چشمهای جینیونگ نقش بسته بودودست وپای اون برای کمک سست شده بود.
دنیل :لعنتییی ولش کننننن.....دنیل سعی داشت به چشمهای اون موجودضربه بزنه اماضربه هاش هیچ تاثیری نداشت.
هواداشت تاریک ترمیشد.رنگ امیدهم درون اون چاه کم سو شده بود.
صدای التماس هاشون هم باآوازهولناک کلاغ هاتوی اون چاه خفه شد.
جینیونگ:خواه....هش میکنم...ولمون کن....
-:خنده مزحکی کرد...وقتی التماس میکنید بیشتردوست دارم بکشمتون..
یوگیوم تقریبا داشت ازحال میرفت،مشت های زخمی دنیل هنوزداشت به دستهای
اون موجودضربه میزد.
برای این لحظه مفهوم گذشتن تمام زندگی وخاطرات ازپرده نمایش چشمهاگذرکردن برای هرسه اونهامعناشد.
پایان غم انگیزی که ناخواسته وبراشون شرم آوربود.
آیااین پایان اون سه درناامیدی محظ بود؟

سلام دوستان مرسی از حمایتتون ^^
میخواستم بگم تمام شخصیت های فرعی داستان جزو تخیل من هستند وخودم بوجود آوردمش از جمله فلیود ها
پارت بعدی را هرچی رای ها بیشتر ونظرات بیشتر باشه میزارم ❤

GW Where stories live. Discover now