part14

1.5K 225 103
                                    

بچها این ادیتایی که برای پارت ها میذارم خودم ادیتشون کردم و کپی از هیچ جایی نیست اگه خوشتون اومد ازشون وردارین اشکال نداره❤️


تهیونگ چشماشو باز کرد و با تعجب به مکانی که توش بود نگاه کرد

یه کلبه خراب که دیواراش کنده شده بودن و سقفش بیشتر چوب هاش شکسته بودن
باصدایی که اومد از فکرش بیرون اومد و به کوک نگاه کرد

_بیدار شدی کیوتی؟

تهیونگ نشست و با پشت دست چشماشو مالوند
_اینجا کجاست کوکی؟

جونگ کوک کنارش نشست و بوسه ای روی موهاش گزاشت

_تو گرفتی خوابیدی منم اینجاره پیدا کردم اوردمت اینجا

هومی گفت و به جونگ کوک که با لبخند نگاهش میکرد خیره شد

دستاشو بالای سرش کش داد که باعث شد لباس کوتاهش بره بالا

جونگ کوک آب دهنشو قورت داد
و به پایین تنش که با بی جنبه گی تمام برامده شده بود نگاه کرد
(بچه حشریه😂)


_کوکی؟

جونگ کوک نفسشو با سختی بیرون داد
_ج... جا..نم؟

_بغل
و دستاشو طرف کوک دراز کرد

جونگ کوک دوباره نگاهی به پایین تنش انداخت و با بیچارگی به ته زول زد

_ددی؟ بغل

تهیونگ دوباره گفت
جونگ کوک پوفی کشید و تهیونگو روی پاش نشوند

_دد سفته

تهیونگ گفت و یکم خودشو روی دیک کوک تکون داد
جونگ کوک چشماشو محکم روی هم فشار داد و از درد ناله ای کرد




_هوییییی اروم تر خسته شدم
جیمین با خستگی گفت و نفس نفس زد

یونگی سمتش برگشت و گفت
_اگه اینجوری پیش بریم یک سال طول میکشه

_بکشه من دیگه جونی ندارم
و خودشو روی زمین انداختو به درختی تکیه داد

یونگی از کلافگی ضربه ای به سرش زد و اومد کجا جیمین نشست

_بیا یه کار کنیم

جیمین با نگاه کنجکاوش بهش نگاه کرد و منتظر مونده

_ما داریم دوساعته پیاده میایم نع؟

جیمین سری تکون داد دوباره منتظر موند

_خب ما بال داریم یک ساعت پرواز با اون های برابره با سه ساعت راه رفتن

_خب حرفتو بگو دیگه

_واضحه احمق یک ساعت پرواز میکنیم یک ساعت استراحت اوکی؟

جیمین کمی فکر کرد و گفت
_اینم خوبه هالا فعلا استراحت کنیم

و دستشو گزاشت روی چشم هاش

یونگی که خودش هم خسته بود هم خوابش میومد موافقت کرد و باهم زیر درخت به خواب رفتن



جیمین با حس خیسی روی صورتش اروم چشماشو باز کرد و نشست

صورتشو با دستش پاک کرد
_این از کجا اومد

و با ریخته شدن حجم بیشتری از اون چیز روی سرش
به بالای سرش نگاه کرد و با دیدن ببری بزرگ تر از ببر های عادی جیغی زد

یونگی از خواب پرید و با نگاه کیجش به جیمین زول زد

_وات دهل جیمین چته

با دیدن دست لرزون جیمین که به چیزی اشاره کرد به بالا نگاه کرد و با دیدن ببر چشماش گرد شد

ببر غرشی(قرشی؟) کرد و پایین پرید

جیمین و یونگی بلند شدن و شروع به فرار کردن بر هم دنبالشون میومد

_فاکککککک یونگیییی یه کاری کنننن

_چه گهی بخورم خوووو

یونگی با دیدن اینکه ببر بهشون خیلی نزدیکه

بال هاشو باز کرد و به سمت ببر با سرعت رفت

و با لبه بالش که تیغی ازش بیرون بود به پهلو ببر کشید
ببر ناله ای کرد و روی زمین افتاد

اینم پارت جدید منو جر دادین تو کامنتا😂
چون میرم سیزده بدر همه داستان هارو آپ میکنم❤️

𝗵𝗲𝗹𝗹𝗯𝗼𝘆|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora