بچها این ادیتایی که برای پارت ها میذارم خودم ادیتشون کردم و کپی از هیچ جایی نیست اگه خوشتون اومد ازشون وردارین اشکال نداره❤️
تهیونگ چشماشو باز کرد و با تعجب به مکانی که توش بود نگاه کردیه کلبه خراب که دیواراش کنده شده بودن و سقفش بیشتر چوب هاش شکسته بودن
باصدایی که اومد از فکرش بیرون اومد و به کوک نگاه کرد_بیدار شدی کیوتی؟
تهیونگ نشست و با پشت دست چشماشو مالوند
_اینجا کجاست کوکی؟جونگ کوک کنارش نشست و بوسه ای روی موهاش گزاشت
_تو گرفتی خوابیدی منم اینجاره پیدا کردم اوردمت اینجا
هومی گفت و به جونگ کوک که با لبخند نگاهش میکرد خیره شد
دستاشو بالای سرش کش داد که باعث شد لباس کوتاهش بره بالا
جونگ کوک آب دهنشو قورت داد
و به پایین تنش که با بی جنبه گی تمام برامده شده بود نگاه کرد
(بچه حشریه😂)
_کوکی؟جونگ کوک نفسشو با سختی بیرون داد
_ج... جا..نم؟_بغل
و دستاشو طرف کوک دراز کردجونگ کوک دوباره نگاهی به پایین تنش انداخت و با بیچارگی به ته زول زد
_ددی؟ بغل
تهیونگ دوباره گفت
جونگ کوک پوفی کشید و تهیونگو روی پاش نشوند_دد سفته
تهیونگ گفت و یکم خودشو روی دیک کوک تکون داد
جونگ کوک چشماشو محکم روی هم فشار داد و از درد ناله ای کرد_هوییییی اروم تر خسته شدم
جیمین با خستگی گفت و نفس نفس زدیونگی سمتش برگشت و گفت
_اگه اینجوری پیش بریم یک سال طول میکشه_بکشه من دیگه جونی ندارم
و خودشو روی زمین انداختو به درختی تکیه دادیونگی از کلافگی ضربه ای به سرش زد و اومد کجا جیمین نشست
_بیا یه کار کنیم
جیمین با نگاه کنجکاوش بهش نگاه کرد و منتظر مونده
_ما داریم دوساعته پیاده میایم نع؟
جیمین سری تکون داد دوباره منتظر موند
_خب ما بال داریم یک ساعت پرواز با اون های برابره با سه ساعت راه رفتن
_خب حرفتو بگو دیگه
_واضحه احمق یک ساعت پرواز میکنیم یک ساعت استراحت اوکی؟
جیمین کمی فکر کرد و گفت
_اینم خوبه هالا فعلا استراحت کنیمو دستشو گزاشت روی چشم هاش
یونگی که خودش هم خسته بود هم خوابش میومد موافقت کرد و باهم زیر درخت به خواب رفتن
جیمین با حس خیسی روی صورتش اروم چشماشو باز کرد و نشست
صورتشو با دستش پاک کرد
_این از کجا اومدو با ریخته شدن حجم بیشتری از اون چیز روی سرش
به بالای سرش نگاه کرد و با دیدن ببری بزرگ تر از ببر های عادی جیغی زدیونگی از خواب پرید و با نگاه کیجش به جیمین زول زد
_وات دهل جیمین چته
با دیدن دست لرزون جیمین که به چیزی اشاره کرد به بالا نگاه کرد و با دیدن ببر چشماش گرد شد
ببر غرشی(قرشی؟) کرد و پایین پرید
جیمین و یونگی بلند شدن و شروع به فرار کردن بر هم دنبالشون میومد
_فاکککککک یونگیییی یه کاری کنننن
_چه گهی بخورم خوووو
یونگی با دیدن اینکه ببر بهشون خیلی نزدیکه
بال هاشو باز کرد و به سمت ببر با سرعت رفت
و با لبه بالش که تیغی ازش بیرون بود به پهلو ببر کشید
ببر ناله ای کرد و روی زمین افتاداینم پارت جدید منو جر دادین تو کامنتا😂
چون میرم سیزده بدر همه داستان هارو آپ میکنم❤️
ESTÁS LEYENDO
𝗵𝗲𝗹𝗹𝗯𝗼𝘆|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
De Todoسادس اون یک شیطان بود ولی وقتی یه فرشته اومد تو زندگیش همه چیز فرق کرد Couple➪︎kookv yoonmin Genre➪︎Romance Fantasy