𝚙𝚊𝚛𝚝10

1.8K 306 59
                                    

جونگ کوک و تهیونگ هرو با تعجب به هم نگاه کردن
جونگ کوک گفت
_خوب از ما چی میخاین؟
مرد سیاه پوش نگاهی به مرد سفید پوش انداخت و گفت
_اول اومدین تو جنگل ممنوعه که این خودش یه نوع جرم حساب میشه ولی موضوع اصلی این نیست!
روبه جونگ کوک پرسید
_تو چی هستی؟
جونگ کوک اول به تهیونگ که با ترس دستاشو دور کمرش فشار میداد و گونه خیسشو به پشتش فشار میداد نگاه کرد
و بعد روبه مرد گفت
_شیطان
مرد سری تکون داد و به سمت تهیونگ برگشت
_و تو؟
گریه تهیونگ شدید تر شد و محکمتر جونگ کوک رو بغل کرد

جونگ کوک با دیدن حال بد تهیونگ رو مرد گفت
_فرشتس
مرد سفید پوش دادی زد
_مگه از تو پرسیدیم؟
تهیونگ با صدای آرومی از پشت جونگ کوک گفت
_ف.. فرشته
مرد سیاه پوش بعد از گرفتن جواب از تهیونگ دوباره شروع به حرف زدن کرد
_خوب هالا شما بگین یه شیطان با یه فرشته توی جنگل ممنوعه چه گهی میخوره؟
تیکه آخرشو با داد گفت و باعث لرز شدید تهیونگ شد
جونگ کوک که از هر داد اونا بیشتر عصبی میشد و چشماش قرمز شده بود گفت
_یه بار،فقط یه بار دیگه داد بزن نگاه نمی‌کنم کی و چی هستین جفتتونو تیکه تیکه میکنم!

اون دوتا بهم نگا کردن و روبه جونگ کوک گفتن
_درست حرف بزن!
همین الان میگین شما دوتا به چه جرعتی باهمین؟
_به همون جرعتی که الان میزنم دهنتو خورد میکنم
و خواست به سمت اونا حمله کنه که تهیونگ دستشو گرفت
_کوکی نکن اگه بهت صدمه بزنن چی؟
جونگ کوک تا دیدن چشمای خیس تهیونگ نرم تر شد و آروم اشکاشو پاک کرد
_هیسس گریه نکن
و همه اشکای تهیونگو پاک کرد
همینجور که پشتش به اونا بود سرشو برگردوند و به چشمای تهیونگ اشاره کرد
_این اشک هارو میبینین؟
اگه فقط یه قطره دیگه ازش بیاد پایین همتونو به آتیش میکشم فهمیدین؟

مرد سفید پوش با پوزخند گفت
_پس دوستش هم داری؟
تاهالا مثل تو پرو ندیده بودم

_آنقدری میخوامش که یه بار دیگه گوه بخوری دهنتو جر بدم

تهیونگ با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد
_کوکی؟
جونگ کوک به سمتش برگشت و موهاشو از صورتش کنار زد
_جونم؟
و لپ تهیونگ رو نرم بوسید
_ت.. تو... تو.منو..
کوک انگشتشو گزاشت روی لب های نرمش و گفت
_ارع ارع میخوامت خیلی زیاد
_عشق بازیتون تموم شد؟
جونگ کوک برگشت و با لحن عصبی گفت
_به لطف تو نع!
_آنقدر بل بل زبونی نکن!
خوب دوراه براتون میزاریم اینم فقط به خاطر
پدراتون که هردوشون پادشاه جهنم و بهشت هستن
وگرنه الان باید گردنتونو میزدیم

_راه اول:از همین الان میرین خونه هاتون و همو فراموش میکنین و میتونین به زندگیتون ادامه بدین
راه دوم:همین الان گردنتونو میزنیم و میندازیم جلوی بابا هاتون
تهیونگ با ترس به جونگ کوک گفت
_کوکی هق هالا چکار کنیم
و شروع کرد به گریه کردن جونگ کوک یه مشت تو صورت اونی که عامل گریه کردن بیبیش بود کوبید و گفت
_این بخاطر اینکه اشکشو در آوردی!
و بعد به سمت تهیونگ برگشت و دوباره اشکاشو پاک کرد
_هیششش گریه نکن بگو بگو منو میخای زود باش
_می.. میخامت ولی
جونگ کوک بوسه ای روی دماغش که قرمز شده بود گزاشت
_چیزی نیست باشه قول میدم همه چیزو درست کنم فقط الان باید حرفشونو قبول کنیم باشه؟
_آخه کوکی من نمیخام دیگه تورو نبینم
کوک با دستش به کمر تهیونگ چنگ زد و اونو به خودش چسبوند و در گوشش زمزمه کرد
_خوشگلم مگه من میتونم تورو فراموش کنم و دیگه نبینمت؟
الان اینارو از سرمون باز میکنیم بعدا من خودم یه فکر درست حسابی میکنم باشه
تهیونگ سر تکون داد و جونگ کوک بوسه سریع و نرمی روی لباش گزاشت
برگشت سمت اون دوتا و گفت
_قبوله همو فراموش می‌کنیم و دیگه همو نمی‌بینیم!

اینم یه پارت طولانی برای معذرت خواهی از اینکه نبودم❤️
ووت یادتون نره و کامنت خیلی بهم انرژی میده که با قدرت تر بنویسم😍
مهم🚫:تو پارت قبلی گفتم از این پارت به بعد دپ میشه ولی یه فکری کردم گفتم باید اینارو بنویسم بعد دپ شه خلاصه که پارتی بعد دپه گل های من💜

𝗵𝗲𝗹𝗹𝗯𝗼𝘆|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora