-متاسفم. واقعا امیدوار بودم بتونم کمکی کنم اما هیچ کمکی از علم پزشکی بر نمیاد. تنها کمکی که میشه به شما کرد اینه که اون بچه رو از بین ببرید. درواقع این کمک به شما و اون بچه ست! امیدوارم احساساتتون بر منطقتون غلبه نکنه و تصمیم درستی بگیرید.
دکتر اوه عینکی که به چشم داشت رو همرا با آهی که از روی تاسف بود به روی میز گذاشت. کمی چشم هاش رو مالش داد تا از دردشون کم کنه. با تاسفی که تو صداش بود ادامه داد:
- در نهایت ما تصمیم شمارو عملی می کنیم.جونگین نگاهی به دستای مشت شده ی کیونگ سو که کنارش روی صندلی نشسته بود انداخت.
دستاش رو جلو برد و سعی کرد با در دست گرفتن اون دست های لرزون کمی آرومش کنه.کیونگ سو خیره به نقطه ای نامعلوم بی صدا اشک می ریخت. با تمام وجود امیدوار بود بتونه جلوی اون قطرات داغ رو بگیره اما هیچ کنترلی روش نداشت.
گرگ درونش فریاد می زد اما کیونگ سو سعی داشت با تمام توانش زوزه های گرگ رو خفه کنه.
بی صدا از جاش بلند شد و با قدم های آهسته به سمت درب خروجی حرکت کرد.
جونگین همونطور که نشسته بود با نگاه غمگینش قدم های کیونگ سو رو دنبال کرد. بعد از اینکه کیونگ سو از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش نبست جونگین از جا بلند شد و بعد از قورت دادن بغضش رو به دکتر اوه تعظیم کوتاهی کرد:
- ممنونم دکتر. شما تمام این ۳ماه کمک زیادی به ما کردین.دکتر اوه لبخند کم رنگی زد:
- من وظیفمو انجام دادم آقای کیم. امیدوارم زودتر تصمیمتون رو بگیرید و به من خبر بدین.جونگین با حرکت سر تایید کرد و از اتاق خارج شد.
بعد از اینکه پاشو از اتاق بیرون گذاشت سعی کرد کیونگ سو رو پیدا کنه اما نتونست تو سالن اثری ازش ببینه.
با نگرانی به هر سمتی می چرخید.
از سالن خارج شد و به حیاط رفت. تونست کیونگ سو رو که روی نیمکتی نشسته بود پیدا کنه. نفس راحتی کشید و به سمت امگاش قدم براشت.
به آرومی کنارش نشست و به نیم رخ بی نقصش خیره موند.
نسیم بهاری لا به لای موهای مشکی رنگش می پچید و اون تارهای ابریشمی رو به بازی گرفته بود .-قوی باش کیونگ سو. تو امگای منی. تو قوی ترین امگای این دنیایی...
کیونگ سو بی اینکه نگاهش رو به جونگین بده لبخند کوچیکی به لب آورد:
- سعی می کنی آرومم کنی جونگین. اما اون بچه ی توهم هست.بالاخره نگاهش رو به سمت جونگین چرخوند. دست چپش رو بلند کند و روی گونه ی راست جونگین گذاشت:
-توهم داری درد می کشی آلفای من.جونگین نتونست جلوی قطره ی اشکش رو بگیره. اون قطره ی داغ مهر تاییدی بود بر دردی که جونگین تحمل می کرد.
سرش رو کمی کج کرد و دست کیونگ سو رو که هنوز روی صورتش بود بوسید.
کیونگ سو لبخندش رو بزرگ تر کرد و گفت:
- تصمیم درست مشخصه جونگین. ما نمی تونیم اونو محکوم به درد کشیدن کنیم. اما این حق ماست که سوگوار باشیم. حداقل برای امروز.