نگاهی به اطرافش انداخت تا بهترین مکان رو برای نشستن و چیدن وسایلش انتخاب کنه.
اولین باری بود که به این قسمت از شهر میومد.
قصد داشت تمام خیابون های شهر رو بگرده و زیبایی های هر قسمت رو نقاشی کنه.
این بار به قسمت غربی شهر اومده بود و در پارکی که آدم های زیادی رفت و آمد می کردن توقف کرد.
چوبی که کاغذ های سفید زیادی بهش وصل بودن رو دقیقا رو به روش قرار داد و در کنارش مدادهای تراشیده به ترتیب قرار داشتن.
شروع کرد به خط انداختن بر روی سفیدی کاغذ.
هر طرحی که بنظرش زیبا می رسید رو ثبت می کرد.
اونقدر در زیبایی های اطرافش غرق بود که متوجه سنگینی نگاهی که روش بود نشد.
پسر جوونی که در همون نزدیکی محوِ حرکات دست کیونگ سو شده بود از جاش بلند شد و شروع کرد به چرخیدن!
می چرخید و دست هاشو با حالت خاصی رو هوا تکون میداد.
رقص زیبایی که شروع کرده بود در نهایت توجه کیونگ سو رو به خودش جلب کرد.
حرکات دست هاش انقدر نرم و ظریف بودن که کیونگ سو با خودش فکر کرد اون پسر داره مولکول های هوارو نوازش می کنه؟
چرخش های خیره کننده ش باعث می شدن کیونگ سو نتونه پلک بزنه.
تصمیمشو گرفت.
باید این اثره هنری رو ثبت می کرد.
کاغذه سیاه شده ای که رو به روش بود رو کنار زد و در صفحه ای جدید خط های ظریفی کشید.
از هر بُعدی که پسره رقصنده از خودش به نمایش می ذاشت تصویری ثبت کرد.
موهایی که با هر حرکت به طرفی پرت می شدن.
انگشت هایی که با ظرافت تکان می خوردن.
بدنی که بی نقصیشو به نمایش گذاشته بود.
و تعادلی باور نکردنی که این زیبایی رو تکمیل می کرد!
هر نقشی که به صفحه می زد نمی تونست زیبایی اصیلی که جلوی چشم هاش قرار داشت رو ثبت کنه.
چندین طرح به روی کاغذ زد.
آدم های زیادی به دوره پسر جمع شده بودن و با نگاه های پر از تحسین تشویقش می کردن.
اما چه کسی بهتر از کیونگ سو عمقِ این زیبایی رو درک می کرد؟
نمی دونست چه مدت در این زیبایی غرق شده بود اما وقتی که پسره رقصنده رو زمین زانو زد و با شدت هوا رو به درون ریه هاش کشید،به خودش اومد و مداد رو کنار گذاشت.
نگاه پسرک رو روی خودش حس کرد.
و پوزخندی که رو لب هاش نقش بسته بود.
اون موهای لطیف حالا خیس از عرق شده بودن.
کیونگ سو با دستمالی در دست به سمت پسر رفت. کناره پسر ، رو زمین، نشست و دستمال رو به طرفش گرفت.
پسر کمی به دستمال خیره شد و بعد دستشو دراز کرد و اونو گرفت.
+فوق العاده بودی.
کیونگ سو با لحنی تسخیر شده زمزمه کرد.
اما هیچ تشکری از سمت پسر دریافت نکرد.با تردید ادامه داد:
+اسمت چیه؟
-بازم میای اینجا؟
سوالی بی ربط به جوابی که منتظرش بود دریافت کرد اما ادامه داد:
+اگه بیام بازم می رقصی؟
پسر همونطور که تو چشم های درشت و شفاف کیونگ سو خیره بود سرشو به نشونه ی تایید تکون داد.
کیونگ سو لبخندی زد:
+پس بازم میام.
پسره رقصنده جواب لبخندشو نداد اما برقی که تو چشم هاش درخشید غیرقابل انکار بود.
پسر از جاش بلند شد و به سمت مخالف قدم برداشت.
+اسمتو بهم نگفتی.
بدون اینکه به سمت کیونگ سو برگرده جواب داد:
-جونگین
رمز در رو زد و وارد شد.
کسی تو خونه منتظرش نبود ،4سالی می شد که تنها زندگی می کرد.
به محض ورودش به سمت مبل های وسط هال رفت و وسایلش رو گوشه ی مبل رها کرد.
طرح هایی که از جونگین،پسره رقصنده،کشیده بود رو بیرون آورد و جلوش پخش کرد.
تمام طرح هایی که زده بود رو از نظر گذروند.
یکی از طرح هایی که بنظرش زیباتر میومد رو تو دستش گرفت و جلوی چشم هاش قرار داد.
به آرومی زمزمه کرد:
+اون واقعا زیباست...
روز بعد کیونگ سو کاملا بی تابِ یک ملاقاتِ دوباره بود.
وقتی به پارک رسید،همون جای قبلی وسایلش رو چید و منتظره جونگین موند.
کمی که گذشت با خودش فکر کرد تا اومدنِ اون پسر می تونه چیز های دیگه ای طراحی کنه.اما هیچ چیز به قدری توجهش رو جلب نمی کرد تا مدادش رو روی صفحه ی سفید کاغذ حرکت بده.
اونقدر به سفیدی کاغذ خیره موند تا سنگینی حضوره شخصی رو رو به روش حس کرد.
سرشو بلند کرد و با همون نگاهِ درخشان رو به رو شد.
+تو اومدی!
کیونگ سو با لبخند و هیجان گفت اما پسره رو به روش بی هیچ لبخندی جواب داد:
-نمی تونستم نیام.
کیونگ سو از جاش بلند شد و نگاه متعجبش رو همچنان روی جونگین نگه داشت:
+چرا؟
جونگین مکثی کرد.بابت حرفی که می خواست بزنه مردد بود.کیونگ سو می تونست این تردید رو حس کنه اما نهایتا جونگین به حرف اومد:
-دیشب باز هم خوابتو دیدم.
کیونگ سو با تعجب پرسید:
+باز هم؟منظورت چیه؟
جونگین سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت.
کیونگ سو می خواست سوالشو تکرار کنه اما جونگین چند قدم عقب تر رفت و با همون صورتِ بی حس و چشم های براق، شروع به رقصیدن کرد.
باز هم نرم و آهسته.
باز هم زیبا و خیره کننده.
کیونگ دوباره روی صندلی کوچکی که با خودش آورده بود نشست و به اون زیبایی چشم دوخت.
این بار هیچ طرحی به روی کاغذ نزد.
فقط به اون اثره هنری خیره شد و تک تک حرکاتش رو در ذهن حک کرد!
نمی دونست چقدر گذشته اما بعد از به زانو افتادنه جونگین، به سمتش رفت.
باز هم دستمالی به جونگین داد ولی این بار جونگین برای گرفتن دستمال مکث نکرد.
+می تونم به خونم دعوتت کنم؟
-خونت؟تو که منو نمیشناسی!
کیونگ سو انگار که چیز عجیبی می شنید کمی فکر کرد:
+تورو نمی شناسم؟اوه..حق باتوعه...اما..چرا فکر کردم خیلی وقته می شناسمت؟
جونگین چیزی نگفت و به صورت کیونگ سو خیره موند.
-دعوتت رو قبول می کنم.
کیونگ سو شوکه به جونگین خیره شد:
+واقعا؟
-اگه حمامت مشکلی نداره!باید دوش بگیرم.
+اوه..آره..حتما..نگران نباش..مشکلی نداره.
کیونگ به وضوح هیجان زده بود.با کمک جونگین وسایلش رو جمع کرد و درون ماشینش گذاشت.بعد از اینکه جونگین سوار ماشین شد به سمت خونه حرکت کرد.
در راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد.
جونگین به منظره ی بیرون خیره بود و کیونگ سو تمام مدت به خوابی که جونگین بهش اشاره کرد فکر می کرد.
بعد از اینکه رمز در رو زد وارد خونه شد و از جونگین خواست همراهیش کنه.
+متاسفم یکم بهم ریخته ست.
-مشکلی نیست.
کیونگ سو به حمام اشاره کرد:
+اون حمامه..می تونی دوش بگیری..حوله داخل حمام هست منم برات از لباسای خودم که به دردت می خورن میارم.
جونگین سری تکون داد و به سمتی که کیونگ سو اشاره کرده بود حرکت کرد.
وقتی زیره دوش آب گرم قرار گرفت تمام خستگی هاشو به آب سپرد تا از تنش پاک کنه.
نمی دونست اون پسر واقعا همون شخصیه که تو خواب هاش میبینه یا فقط شبیهشه؟
اگه اون پسر همون شخص باشه،نباید ازش فرار کنه؟
نباید در دورترین نقطه نسبت به اون قرار بگیره؟
غیر از اینه که اون خواب ها فقط کابوس های تکرارین؟
پس چرا حالا اینجاست؟
تو خونه ی اون؟
چرا با هربار دیدنش در برابره تپش های قلبش تسلیم میشه؟
بعد از تمام شدنِ حمامش خودشو با حوله خشک کرد و از لباس هایی که کیونگ سو بهش داده بود پوشید.
نمی شد گفت لباس ها براش کاملا مناسب بودن اما خیلی هم تو تنش عجیب به نظر نمی رسیدن.
روی مبلی که توی هال بود نشست و از قهوه ی گرمی که کیونگ سو براش آورده بود کمی نوشید.
+من..من هنوز فکرم مشغوله خوابیه که گفتی...
-شاید تو فقط شبیه به اون پسری.
کیونگ سو خوشحال شد که جونگین بالاخره تصمیم گرفته به سوالاتش درمورد خواب جواب بده.
+تو اون خواب ها...چه اتفاقی میوفته؟
-تو خواب های من...ما هیولاهای خطرناکی هستیم...
کیونگ سو از این جواب شوکه شد:
+منظورت از هیولا چیه؟
-نمی دونم...فقط میدونم که هیولاییم...هیولاهایی با دست های آلوده!
کیونگ سو نمی تونست منظوره جونگین رو درک کنه اما قلبش به تپش افتاده بود:
+آخره اون خواب ها چی میشن؟
-نمی دونم..هرگز آخرشو ندیدم...
جونگین فنجون قهوشو به روی میز بر گردوند .توجهش به طرح هایی که گوشه ی دیگه ی مبل بودن جلب شد.
طرح ها رو تو دستش گرفت و بهشون خیره شد.
+اونا تصاویر تو هستن وقتی که می رقصی...هرچند هرگز به زیبایی خودت در اون لحظات نمی رسن!
-بنظرت من زیبام؟
کیونگ سو انتظاره همچین سوالی رو نداشت پس نتونست جوابی براش پیدا کنه و فقط به جونگین خیره موند.
جونگین لب هاش رو با زبونش تر کرد :
-می دونم خیلی زوده...اما..می تونم ببوسمت؟
یک شوکه دیگه از طرف جونگین!
کیونگ کمی مکث کرد اما در نهایت سرشو به نشونه ی تایید تکون داد.
جونگین از جاش بلند شد و به سمت کیونگ سو قدم برداشت.
کنارش نشست و بعد از چند ثانیه خیره شدن به لب هاش، به سمت کیونگ خم شد و اون لب های نرم رو بین لب هاش اسیر کرد.
این اولین بوسه بود اما طعمِ آشنایی داشت.
جونگین بوسه رو عمیق تر کرد.بخاطر فشاری که به کیونگ سو وارد می کرد درنهایت کیونگ مجبور شد رو مبل دراز بکشه و جونگین هم دقیقا روی اون قرار گرفت.
بعد از مدتی که هردوی اونا به فضایی برای نفس کشیدن احتیاج پیدا کردن، جونگین عقب کشید و همونطور که روی کیونگ سو خیمه زده بود و نفس نفس می زد،به چشم هاش خیره شد:
-فکر می کنم به دنیا اومدم که تورو داشته باشم.
+فکر می کنم به دنیا اومدم که مالِ تو باشم!
جونگین پوزخندی زد و دوباره لب هاشو به لب های کیونگ سو کوبید.
افراد زیادی وارد آتلیه می شدن و با لبخند به کیونگ سو تبریک میگفتن.
کیونگ هم متقابلا لبخند می زد و با تشکر اونا رو به سمت نقاشی هاش راهنمایی می کرد.
در این بین غیبتِ شخصی خاص،کاملا خودنمایی می کرد.
-متاسفم دیر کردم!
به سمت صدا چرخید.لبخندی زد:
+خوشحالم اومدی!
جونگین خم شد و بوسه ای به گونه ی کیونگ زد:
-امکان نداشت از دستش بدم.
نگاهی به تابلو هایی که اطرافشون بود انداخت:
-واقعا عالین!
کیونگ سو با لبخند تشکر کرد:
+یکیشو باید حتما ببینی!
دست جونگینو گرفت و به سمت تابلوی مخصوص قدم برداشت.
بعد از طی کردن مسیره کوتاهی،رو به روی اون تابلوی فوق العاده ایستادن.
-این...این...
+درسته..این تویی!پسره رقصنده!
جونگین به تصویره خودش که درحال رقص بود خیره شد.
دستشو دوره کمره کیونگ حلقه کرد و اونو به سمت خودش کشید.
به نگاهِ مشتاقِ کیونگ سو چشم دوخت و لبخندی زد:
-این زیبایی حاصلِ هنره توست کیونگ سو!
+من فقط یک فرشته ی هبوط کرده رو به تصویر کشیدم!
مهم:
خوابی که جونگین بهش اشاره کرد درواقع مربوط به فیکِ 38th parallel (مداره38درجه) میشه،که نویسندش خودمم و الان (24اسفند98)درحال آپه!
ممنون برای این وانشات وقت گذاشتین.امیدوارم ازش لذت برده باشین ^_^