«Part 5»

9.6K 1.5K 84
                                    

تهیونگ چند دقیقه ای به اون پستونک خیره شد. اصلا یه پستونک اینجا چیکار میکرد؟
جونگ کوک برای چی بهش نیاز داشت؟

دوباره خم شد تا پستونک رو داخل جعبه بزاره که چشمش به یه جعبه ی دیگه خورد.

چندتا مدادرنگی و دفترنقاشی اونجا بود. و بازهم تهیونگ تعجب کرد که چرا جونگ کوک اینا رو نگه داشته.

__________________

جیمین با دیدن جونگ کوک از سروکولش بالا پرید و شروع به غرغر کردن کرد"جونگ کوکی.. نمی‌دونم چرا ، ولی دیگه نمیتونم وارد لیتل اسپیس شم"

جونگ کوک درجوابش گفت"می‌دونم جیمین.. درواقع هیچ جایی نیست که بتونیم راحت باشیم.. ولی یه روز تهیونگ با دوستاش می‌ره بیرون"

جونگ کوک بعد از صحبت کردن با جیمین به سمت اتاقش حرکت کرد و با شنیدن اون دو کلمه ی لعنتی سرجاش خشکش زد.

"چرا پستونک و مدادرنگی نگه میداری؟"

پسر کوچیکتر اولین چیزی که به ذهنش اومد رو گفت"عام .. اونا .. برای پسرعمومه.. که جا مونده"

"مطمئنی؟"

جونگ کوک مضطرب به نظر می‌رسید"آره.."

تهیونگ از چشمای جونگ کوک میتونست بخونه که داره دروغ میگه.

تهیونگ خیلی در اینباره که چرا جونگ کوک با ۱۸ سال سن ، پستونک و مدادرنگی نگه میداره فکر کرد و فقط یه چیزی به ذهنش رسید.

ولی امکان نداشت واقعیت داشته باشه.. نه جدا هیچ راهی نداره.

تهیونگ با لحن گرمش ادامه داد"خب مدرسه چطور بود؟"

جونگ کوک لبخندی زد ، اضطرابش از بین رفت"جهنم بوددد ولی حدس میزنم دانشگاه بدتره"

تهیونگ ادامه داد"دقیقا همینطوره.. راستی خانم هوانگ امروز چیکار کرد؟"

جونگ کوک با ذوق شروع به تعریف کرد"خانم هوانگ امروز گفت که چون رو موده خوبیم باهاتون مدارا میکنم و بعد ۵۰ تا سوال برای نوشتن بهمون داد.

و اینم گفت که اگه تمومش نکنیم بهمون صفر میده. حتی اگه نصفه هم انجام بدیمش.. و حدس بزن چـی؟!

من فقط سوال ۵۰ برام مونده بود و همون موقع وقت تموم شد و اون عجوزه ی پیر حتی اجازه نداد من تمومش کنم!
و ۵۰ تا سوال دیگه هم بهمون داد که انجام بدیم"

تهیونگ اخمی کرد. دیدن چهره ی خنثی و ناامید جونگ کوک ناراحتش میکرد. اون واقعا عاشق وقتایی بود که پسر کوچیکتر لبخند میزد و دندونای خرگوشیش رو به رخ میکشید.

"عادلانه نیست!"

جونگ کوک با عصبانیت گفت"دقیقااا"

خیلی زود بحثشون به موضوعات مختلفی مثل غذا ، فیلم  و خواننده های مورد علاقشون تغییر کرد.

تهیونگ از اینکه وقتشو با اون پسرک بامزه بگذرونه خیلی خوشش میومد. حتی مضخرف ترین کارها مثل انجام تکلیف و پروژه ها کنار جونگ کوک براش لذت بخش تر میشد.

خودشم متوجه نشده بود از کی اون پسر به فرد مورد علاقش تبدیل شده.

_________________

۲۰ دقیقه شده بود که جونگ کوک به جیمین پیام داده بود و هیچ جوابی دریافت نکرده بود.

قبل از اینکه جونگ کوک به جیمین پیام بده ، تهیونگ با هوسوک بیرون‌ رفته بود.

دیروقت بود.. پس ممکن بود جیمین خواب باشه..

بالاخره وقتش شده بود جونگ کوک به فعالیتای مورد علاقش برسه و استرسش رو نادیده بگیره.

خیلی وقت بود بان بان رو ندیده بود پس هرچه سریعتر جعبه ی زیر تختش رو به همراه مدادرنگیاش بیرون آورد.

جونگ کوک عروسکشو به بغل گرفت و با هیجان گفت"بان باااان ، کوکو خیلی دلش برات تنگ شده بود"

و دوباره به لیتل اسپیس رفته بود..

پستونکش رو به دهن گرفت و با ذوق شروع به نقاشی کشیدن کرد که یه چیزی به یادش اومد!

"BT21"

تلویزیون رو روشن کرد و همراه با آهنگ شروع به رقصیدن کرد.

با دیدن چیمی و کوکی تو تلویزیون پستونکشو به گوشه ی اتاق پرت کرد و فریادی از سر ذوق زد و گفت"اونا خیلی شبیه من و جیمینی ان!!"

که یه دفعه ایده ای به ذهنش رسید!
"می‌خوام برا جیمینی هیونگ نقاشی بکشم"

کاغذ سفیدی رو برداشت و شروع به کشیدن جیمین کرد. یه خورشید زرد کنار صفحه کشید. و یه گل صورتی کنار جونگ کوک که جیمین رو تو نقاشی بغل کرده بود.

بعد از تموم کردنش کاغذ رو با ذوق بلند کرد و جیغی از روی ذوق کشید. بعد با دیدن تاتا روی صفحه تلویزیون بیشتر ذوق زده شد.

تاتا شخصیت مورد علاقه ی جونگ کوک بود!
اون لیتل جوری محو تلویزیون شده بود که متوجه صدای در نشد!

"جونگ کوک؟!"

𝐁𝐚𝐛𝐲 𝐁𝐮𝐧𝐧𝐲~Where stories live. Discover now