«Part 7»

9.7K 1.5K 165
                                    

جونگ کوک به طرف صدا برگشت و با تهیونگ مواجه شد. درواقع میتونست از لیتل اسپیس خارج شه ولی اونقد شوکه شده بود که از انجام همچین چیزی خودداری کرد.

جونگ کوک با چشمای مشکی و درشتش به تهیونگ خیره شد و با لحن کیوتی زمزمه کرد"ته ته"

تهیونگ شوکه شده بود ، ولی به نظرش فوق العاده کیوت بود. کل اتاق با مداد رنگی ها و نقاشی های کوک پر شده بود.

جونگ کوک با دستاش صورتش رو پوشوند و با لحن خجالت زده ای آروم زمزمه کرد"به کوکو نگاه نکن"

قلب تهیونگ با دیدن اون صحنه شروع به تند زدن کرد.

لبخندی زد و درجواب اون پسر کیوت گفت"ته ته ، کوکو رو اذیت نمیکنه.. قول میدم"

جونگ کوک با حالت تعجبی به تهیونگ خیره شد"واقعا؟ قول میدی ته ته؟"

جونگ کوک از جاش بلند شد و بدو بدو به سمت تهیونگ رفت و اونو به بغل گرفت.

تهیونگ حدسش درست بود!
اون یه لیتل بود.

دستای جونگ کوک تو استینای بلند هودیش قایم شده بود و سعی در جفت کردن دستاش دور کمر تهیونگ داشت.

تهیونگ لیتل رو به بغل گرفت و به سمت تخت حرکت کرد.

لیتل رو ، روی پاهاش نشوند و تو بغلش فشار داد. چرا اون پسر اینقد بغلی و تاینی بود؟

اون پسر بوی آبنبات و پشمک میداد و باعث میشد دل تهیونگ براش ضعف بره. اون حتی وقتی به لیتل اسپیس می‌رفت کیوت تر بود!

تا حالا با یه لیتل مواجه نشده بود ولی فکر کرد حتما مثل نگهداری از یه بچه اس.

جونگ کوک سرش رو داخل گردن تهیونگ برد و کیوت تر از قبل ادامه داد" کوکو خسته اس‌.. دلش شیرموز میخواد"

تهیونگ میدونست جونگ کوک چقدر عاشق شیرموزه و براش یه باکس از قبل گرفته بود.

پس به سمت فریزر رفت و پاکت شیرموز رو برای اون لیتله کیوت آورد. نی رو داخل پاکت زد و اونو به سمت جونگ کوک گرفت.

پسر کوچیکتر با ذوق شیرموزش رو از تهیونگ گرفت و تشکری کرد.

تهیونگ با لبخند به اون پسر بامزه خیره شد.

جونگ کوک دوباره به تهیونگ خیره شد و پرسید"ته ته از کوکو بدش نمیاد؟"

"چطور میتونم از همچین پسر کیوتی بدم بیاد؟"

کوک با لبای آویزون گفت"چون کوکو یه لیتله"

"ولی کوکو کیوت ترین فردیه که دیدم"

جونگ کوک با ذوق پرسید"واقعا؟"

تهیونگ سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد.

"ته ته.. کوکو خیلی دوست داره"

تهیونگ با لبخند جواب داد"منم دوست دارم بانی"

جونگ کوک انگار که چیزی رو به یاد آورده باشه گفت"بان باااان!"

پسر کوچیکتر از جاش بلند شد و عروسکش که رو زمین افتاده بود رو برداشت و روبه روی تهیونگ گرفت.
"ته ته! به بان بان سلام کن"

"سلام بان بان"
جونگ کوک به عروسکش خیره شد تا منتظر حرکتی از جانبش باشه ولی خب معلومه که عروسک کاری نمیکنه.

جونگ کوک به سمت تهیونگ برگشت و گفت"ته ته ناراحت نشیا.. بان بان فقط خجالتیه"

تهیونگ به خنده افتاده بود"خیلی خب کوکو ، دوست داری بازی کنیم؟"

جونگ کوک با ذوق جواب داد"آره کوکو بازی دوست داره.." و بعد به ببری که روی کاغذ نقاشی کرده بود اشاره کرد و ادامه داد"ته ته نگاه کن.. اون تویی"

"من عاشق ببرام"

جونگ کوک با ذوق گفت"جیمینی همیشه بهم میگه ببرا و خرگوشا باهم خوبن" و بعد به تلویزیون اشاره کرد و فریاد کشید
"نگاه کن ته ته اون تاتاعه"

"تاتا رو دوس داری؟"

جونگ کوک جواب داد"آره تاتا رو خیلی دوس دارم! تو تاتایی ، من کوکیم و جیمینم چیمیه"

تهیونگ به لیتل خیره شد که زیادی ذوق زده بود. این چه حسی بود که جدیدا داشت درش بوجود میومد؟

𝐁𝐚𝐛𝐲 𝐁𝐮𝐧𝐧𝐲~Donde viven las historias. Descúbrelo ahora