دلم برات تنگ شده
چهارده سال از وقتی که ترکم کردی گذشته.
تهوون حدودا سیزده سالشه.
زیباست و بخاطر اینه که چهره تو رو داره.
تو دوتا بچه با اون دختر داری.
به یه خونه بزرگتر رفتی و من دیگه ندیدمت.
دلم برات تنگ شده
دلتنگ آغوشتم
بوسه هات
تلاش های احمقانت برای خندوندنم
از وقتی مجبور شدم تنها بخوابم، دلتنگ گرمای بدنتم
دلتنگ تظاهر هات برای عاشقم بودن
ولی اونجا تو خوشحال تری.
تهوون شروع کرد به پرسیدن در مورد پدرش
گفت من فقط مادرشم
در مورد فامیلیش هم پرسید
ولی من قدرت گفتن بهش رو نداشتم.
یونگی هیونگ گفت اون حق داره بدونه ولی من اینطور فکر نمیکنم
من نمیخوام تهوون هم دلتنگت بشه.
------------------
سوالی...چیزی؟
YOU ARE READING
Empty Promises | Translated
Fanfictionمتاسفم که به اندازه کافی زیبا نبودم متاسفم که به اندازه کافی شیرین نبودم متاسفم که به اندازه کافی مهربون نبودم متاسفم که به اندازه کافی دوست داشتنی نبودم... متاسفم برای خودم بودن ! ولی عزیزم، تو قول دادی که هیچوقت ترکم نکنی -VKOOK- |mpreg |top...