چهارمین نامه

879 197 15
                                    

دوباره دیدمت

امروز سالگردمون بود.

پنج سال قرار گذاشتن

سه سال نامزدی

هنوز حلقمو دارم ولی استفاده ازش به عنوان گردنبند قشنگ تر و بهتر بود.

لباس زیبایی پوشیدم

و به کافمون رفتم.

یونگی هیونگ کنار ته‌وون خونه مونده بود.

وقتی رسیدم، یه ماکیاتو کاراملی سفارش دادم.

جای همیشگیمون نشستم

و صبر کردم

و اون دختر اومد.

کنارم نشست و لبخند درخشانی زد.  

گفت می خواد دوست باشیم

درباره خودمون حرف زدیم

و بعد تو اومدی

من سوپرایز شده بودم و شوکه

مخصوصا وقتی اون دختر به سمتت هجوم اورد و تو محکم در آغوشت گرفتیش؛ گذاشتی ببوست جوری که انگار فردایی نیست

و بلاخره کنار رفتی

اون زمانی بود که من رو دیدی

Empty Promises | Translated Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang