هفتمین نامه

865 193 44
                                    

تو هیچوقت من رو دوست نداشتی

امروز روز ازدواجت بود.

میدونستم چون اون بهم گفته بود.

وقتی توی کافه همسرت رو میدیدم هیچوقت من رو تنها نمیگذاشت

و من رو دعوت میکرد

و البته که نمیدونست

تو بهش نگفتی و من هم همینطور.

دیگه همدیگه رو بعد از روز سالگردمون ندیدیم، ولی الان...

اون دختر توی لباس عروس عالی بود

و تو توی تاکسیدو* معرکه بودی.

وقتی اون دو کلمه رو گفتی قلبم شکست، تو قرار بود با من باشی

نه اون.

بوسیدیش و بعدش، دیگه مال من نبودی.

اپارتمان بغل من

که قرار بود مال ما باشه

برای فروش بود

و تو خریدیش

و اونجا رفتی

با اون دختر.

هروقت عشق بازی میکردید صداتون رو می شنیدم و فهمیدم که مثل قبل نیست.

بسته به مودت با من خشن یا ملایم بودی

ولی همیشه وقتی اون سمتت میومد پراحساس و عاشق بودی

و میدونم چرا

چون تو عاشقشی

با من فقط سکس بود ولی عشقی رو نشون نمیداد

نه حتی وقتی باردارم شدم و قطعا نه قبل از رفتنت.

----------------------------
* کت و شلوار به طور معمول مجلسی

Empty Promises | Translated Donde viven las historias. Descúbrelo ahora