مأیوسش کردم
بعضی وقت ها به گذشتمون فکر میکنم
به تمام قول هایی که دادی
تمام بالا و پایین های زندگیمون
و بعد به طوری که تمام قول هامون رو شکوندی، به گذشتمون خیانت کردی و رابطمون رو از بین بردی.
چرا ترکم کردی؟
به اندازه کافی جذاب نبودم؟
رابطمون واقعا ارزشش رو نداشت؟
اون زن بهتر بود؟
تو هیچوقت جوری که به بچه هات با اون اهمیت میدی به تهوون اهمیت ندادی.
تو هیچوقت من رو به اندازه اون زن دوست نداشتی.
واقعا منو هیچجوره و توی هیچ چیزی دوست نداشتی؟
البته که نه
وگرنه اینطور به من خیانت نمیکردی
اینطور منو بدون هیچ توضیحی ول نمیکردی.
پس چرا تظاهر میکردی؟
منو به عنوان یه عروسک میدیدی؟
پس چرا ازم خواستی باهات ازدواج کنم؟
چرا من رو باردار کردی؟
الان من فقط یه پدر تنهام با یک دوست خوب
اما معلوم شد اون من رو واقعا فقط به عنوان دوستش نمیخواد.
ازم خواست دوست پسرش شم
بهش گفتم هنوز تورو میخوام
عصبانی شد
بهم گفت تو دوستم نداری و هیچوقت نداشتی.
گفت تو فقط بدنم رو میخواستی.
من هم عصبانی شدم و همینطور خیلی ناراحت
و اون رفت دقیقا مثل تو
و تهوون زیبای من...
من دوباره نتونستم براش پدر خوبی باشم.
VOUS LISEZ
Empty Promises | Translated
Fanfictionمتاسفم که به اندازه کافی زیبا نبودم متاسفم که به اندازه کافی شیرین نبودم متاسفم که به اندازه کافی مهربون نبودم متاسفم که به اندازه کافی دوست داشتنی نبودم... متاسفم برای خودم بودن ! ولی عزیزم، تو قول دادی که هیچوقت ترکم نکنی -VKOOK- |mpreg |top...