وقتی ترکم کردی
روزی که ترکم کردی یه روز افتابی و بهاری بود.
شکوفه های گیلاس میشکفتن و پرنده ها اواز میخوندند.
بخاطر سربازی باید میرفتی، ولی گفتی بعد از دو سال برمیگردی.
اونموقع ناراحت بودم چون فکر میکردم قراره خیلی دلتنگت بشم.
ولی در همون حال فکر می کردم توهم قراره همونقدر دلتنگ بشی.
قبل از اینکه از در بیرون بری،پیشونیم رو بوسیدی و شکم کنی برآمده ام رو نوازش کردی.
ازم خواستی منتظر بمونم و فراموشت نکنم.
گفتی برمیگردی پیش من و بچمون...
تو قول دادی تهیونگ
پس چرا...
پس چرا اینجا نیستی؟
ESTÁS LEYENDO
Empty Promises | Translated
Fanficمتاسفم که به اندازه کافی زیبا نبودم متاسفم که به اندازه کافی شیرین نبودم متاسفم که به اندازه کافی مهربون نبودم متاسفم که به اندازه کافی دوست داشتنی نبودم... متاسفم برای خودم بودن ! ولی عزیزم، تو قول دادی که هیچوقت ترکم نکنی -VKOOK- |mpreg |top...