چند روزی میشد که خبری از تیم تحقیقاتی (که شیا گه و پانزی همراهشون بود) نبود، بالاخره ووشیه تصمیم میگیره به دنبالشون به دره های هانگجو بره .
بعد از شونزده ساعت طی مسافت به ورودی دره میرسه.
وقتی وارد معبد -که تیم تحقیقاتی به اونجا رفته بودن- میشه، از الگوهایی که توی سفر قبلش با شیاهوا یاد گرفته بود، برای حل تله هایی که توی معبد کارگذاشته شده استفاده کرد تا به قسمتی رسید که تیم تحقیقاتی آخرین بار اونجا اعلام حضور کرده بودن و بعد از اون دیگه خبری ازشون نبود.
ووشیه با خود گفت: "اگه اتفاقی واسه شیا گه افتاده باشه من تا آخرعمر خودمو نمیبخشم. من الگوی اشتباه بهش دادم و باعث این مشکل منم، واقعا میتونم بعد از اون به زندگیم ادامه بدم؟"
توی همین فکر و خیالا بود که از آخرین در عبور کرد.
وارد محیطی غار مانندی شد که فضای اونجا خیلی تاریک و سرد بود.
هنوز دو قدمی برنداشت که حس کرد زیر پاهاش خالی شده و در حال سقوطه.
بین زمین و آسمون بود که دو تا دست با قدرت اون رو تو آغوش نگه داشت. سرش رو بلند کرد و چشماش به چشمای شیا گه گره خورد.
برای چند ثانیه بی حرکت بهم خیره موندن.
吴:
"شیا گه.. واقعا خودتی؟ دارم درست میبینم؟ تو زنده ای!"
این حرفا رو زد و اشک از چشمهاش جاری شد.
شیاگه سرش رو نزدیک تر کرد و نفساش به صورت ووشیه برخورد کرد.
با همون لحن آروم همیشگیش گفت: "اهوم!"
ووشیه میتونست توی چشماش بخونه که اونم دلش براش تنگ شده.
دستاشو بالا برد و شیاگه رو محکم درآغوش گرفت جوری بغلش کرد که انگار هزار سال ازش دور مونده بود.
در مقابل شیاگه هم دستاش رو روی کمر ووشیه کشید و اون رو نوازش کرد.
子:
"اهم اهم...ببخشید خلوت عاشقانه تونو بهم میزنم."
پانزی وقتی این حرفا رو زد، به اون دو نزدیک شد. ووشیه با دیدن پانزی یکم از شیاگه فاصله گرفت و با لبخند به پانزی نگا کرد و گفت:
"خیلی خوشحالم که شما زنده اید، بقیه چی؟"
子:
"هنوز همه زنده ان ولی ذخیره غذایی از دیروز تموم شده و بشدت خسته ایم، آب قطره قطره از دیواره ها چکه میکنه که بزور زنده نگه مون داشته..اینجا مثه یه کیسه بدون سوراخ می مونه که فقط یه در ورودی داره ، اونم تو ارتفاع چند متریمون و توی سقفه که حتی شیاگه هم نمیتونه از اون ارتفاع بالا بره، برای همینه تا الان نتونستیم از اینجا خارج بشیم.."
吴:
"زمانیکه با شیاهوا الگو ها رو برای این معبد یاد گرفتم و حل کردم به این نقطه رسیدم."
با دستاش به کف زمین اشاره کرد و در ادامه گفت:
"اینجا از معابد خانواده ی جانگ چیلینگه و خالکوبی بدن شیا گه میتونه از این مخمصه نجاتمون بده.."
پری هوو که بعنوان رییس تیم تحقیقاتی همراهشون بود(پیرزن، مادربزرگ شیوشیو، از بزرگان نه خانواده ) رو به ووشیه گفت: "میشه واضح تر توضیح بدی؟ "
吴:
" به کف زمین نگاه کنید. شیارهایی توی زمین ایجاد شده. اگه بر اساس خطوط خالکوبی شیاگه توی مسیرشون حرکت کنیم، درِ بعدی باز میشه."
پانزی گفت: "ما این روشو امتحان کردیم، فایده نداشت"
吴: "چطور؟ "
子:
"شیاگه به وسیله ی شمشیرش، توی خطوط، طرح ها رو دنبال کرد."
吴:
" خب مشکل دقیقا همینه، برای اینکار باید طبق نقاشی های روی دیوارای معبد بالا کف پاها رو مثل سنت مدل رقصیدن توی اون زمان روی زمین در امتداد خطوط بکشید، نه شمشیر رو."
همه با نگاهای امیدوار به ووشیه چشم دوخته بودن.
吴:
"شیا گه... باید به خالکوبیت نگاه کنم"
小:
"اما فقط در اثر گرما ظاهر میشه"
وقتی اینو گفت، ووشیه نزدیک تر رفت و لباس شیاگه رو بالا کشید، جوری قرار گرفت که جلوی دید بقیه رو بگیره، آروم نزدیک گوشش زمزمه کرد:
"اصلا خوشم نیومد اون بالا جلوی ورودی قبلی، لباستو در اورده بودی و همه تنتو دیدن!"
وقتی این حرفا رو میزد آروم انگشتاشو روی سینه ی شیاگه میکشید.. همینطور برگشت تو چشمهاش خیره شد.
با این کارش، دمای بدن شیاگه بالا رفت وکمکم خالکوبیش ظاهر شد.
وقتی تتوی شیاگه رو دید، با یه لبخند کیوت به شیاگه نگاه کرد و گفت: "اینم از این!"
شیاگه یکم گیج شد ولی سعی کرد خودش رو کنترل کنه تا جلوی بقیه همون ظاهر همیشگیش رو حفظ کنه.
طرح خالکوبی شیاگه رو دنبال کرد و توی خطوط کف زمین پاهاش رو میکشید.
ناگهان صدای بلندی بهگوش رسید.
دری بزرگ به سمت سطح زمین باز شد.
به سمت در رفتند تا بالاخره تونستند از اون به سطح زمین راه پیدا کنند؛ و از اون تله ی نفرین شده آزاد بشن.
YOU ARE READING
Looking for Xiao Ge (Ultimate note)
Romanceپسری به اسم ووشیه به همراه دو دوست خود (شیاگه و پانزی) به ماجرائی میپردازند و راز معابد رو کشف میکنند. طی این سفرها ووشیه و شیاگه بهم علاقهمند شدند و... (در ادامه ی سریال چینی ultimate note از مجموعه سریال های the lost tomb) ژانر: ماجراجوئی، رمن...