بیبی
این پارت ی اسمات تقریبا طولانی هست که جزو اولین اسماتای زندگیمه.
این آخرین اسمات این بوک نیست و ما در آینده ی لیام با پنتی خواهیم داشت و فاک یههه2.5
Pay attention⚠️
Let's get the besties•
7:40.am
لیام کمکم تونست پلکهای سنگینش رو باز کنه. سقف بالای سرش رو آنالیز کرد و سعی کرد بهخاطر بیاره. اینکه دیشب چی به سرش گذشته!
لیام هوشیارتر شد، روی تخت خم شد و سردرد نصباتا بدی داشت...
اینکه بتونه تمام و کمال اتفاقان دیشب رو به یاد بیاره، سخت و امکان ناپذیر بود اما لیام دقیقا طعم اون لبهارو یادش مونده بود.اطرف اتاق و با نگاهش گشت، وقتی متوجه شد زین داخل اتاق نیست، شوکه شد و با چک کردن ساعت دیواری، متوجه شد ساعت هفت و خورده ایه...
از روی تخت بلند شد، به این فکر میکرد که دیشب اولین بوسهش رو با زین داشته. لیام تمام حس های ترس و آزاردهندهش راجب زین رو فراموش کرده بود و فقط به چشیدن دوباره ی لبهای اون فکر میکرد.
با اتفاقی که دیشب بین خودش و زین افتاد، لیام حالا مطمئن بود عاشق اون پسره. حتی با اینکه مست بود.
از بوی خودش بدش میومد...تصمیم گرفت یک دوش بگیره و بعد سر میز صبحانه حاضر بشه. قبل از اون، قرصی رو که زین برای سردرد احتمالیش روی کانتر آماده کرده بود همراه یک لیوان آب قورت داد.
—-
لیام از اتاق خارج شد. سمت در اصلی خونه رفت و چندبار در زد. حالا لباس های راحت تمیزی پوشیده بود. اونهارو از توی کمد زین پیدا کرد، خوشش اومد و تصمیم گرفته تا اونهارو بپوشه!
کسی که در رو برای لیام باز کرد، زین بود. اون پسر با لبخند کجی لیام رو برانداز کرد و لیام حالا کاملا با دیدن زین خجالتزده بود.
"صبح بخیر..." لیام زمزمه کرد همونطور که داخل میرفت.
"صبح بخیر لیزی پرینسس...(lazy princess)" زین با کلمات کشیده خطاب به لیام گفت و راه داخل خونه رو برای اون باز کرد.لیام میتونست روی میزغذاخوری تنها مارسی رو ببینه. بعدش بنی و کالیست و درآخر کورتنی.
کالیست تازه هدیهش رو از زین تحویل گرفته بود. بلندبلند میخندید و با یونیکورن بزرگ توی دستش که کادوی زین بود، ور میرفت.
بنی آروم بود و با تبلتش سر میز کار میکرد.
YOU ARE READING
Castle // Ziam
Fanfictionقلعه زیبایی که لیام پرنسس و زین پرنسشه. Ziam Mayne Fan-Fiction. (Zayn Top) *March 1, 2021.