😈*My lovely devil*😈6

766 87 25
                                    

نامجون با عجله رفت داخل با صحنه ای ک دید خشکش زد......

@چه اتفاقی افتاده.ه؟....

نامجون دید ک جین داره بی حال نگاش میکنه قطره اشکی گونشو خیس کرد...

$بهت گفتم ک اتفاقی نمیوفته....

نامجون سریع اومد سمت جین نشست رو زانو هاش ....
دست جین محکم بین دستش فشرد..

@چطوری این اتفاق افتاد.د؟.

$روحش مورد بخشش قرار گرفت و دیگه هیچ مشکلی نیست فقط زمان میبره تا کامل حالش خوب شه....

نامجون لبخندی محکم جین بغل کرد....

@داشتم دیوونه میشدم تا الان....فکر منو نمیکنی هان؟...

£اول یکم شل بغل کن خفه شدم....دومن بهت گفتم تا همیشه کنارت.....کوالا خنگ....

دوتاشون خندیدن...جین دستشو رو گونه نامجون کشید....

£ ت این مدت کمی ک دیدمت خیلی ازت خوشم اومد.....چقدر خوب شد ک باهات اشنا شدم...

نامجون لبخندی زدم....بوسه ای رو گونه جین گذاشت...

@منم همین طور شیطان دوست داشتنی من....

جین لبخندی زد.....دستشو دور گردن نامجون حلقه کرد...فاصله صورتاشون از بند انگشت کمتر بود...

نامجون لب های شیرین جین رو ب اروم بوسید.....جین لبخند کوچیکی زد و اروم همراهیش کرد.....بعد از چند لحظه از هم جدا شدن.....نامجون با دیدن صورت سرخ جین خندش گرفت.‌‌...

@چیشد کوچولو؟...خجالت کشیدی؟....

جین مشت ارومی ب بازوی نامجون زد....

£اره...جلو همه اینکارو کردی....میخواستی خجالت نکشم؟پرو...

نامجون خندید..با صدای یونجی سرشو برگردوند.....

×عمو نامجوننن....مامانم گفت عمو جین بیدار شده....قرار بود بهم بگی ...

@اه عزیزم یادم رفت ببخشید...

یونجی رفت ت بغل جین....محکم بغلش کرد...

×عمو جین حالت خوبه؟....

جین لبخندی زد دستشو رو موهای بلند و مشکی یونجی کشید..

£اره عزیزم حالم خوبه.....عمو نامجون بعضی اوقات فراموشکار میشه....

@یا من فراموشکار نیستم....

£چرا هستی کوالا خنگ...

یونجی از حرف های جین و نامجون خندش گرفته بود...اروم از بغل جین اومد بیرون رفت پیش مادرش ...

همه راهبه و کشیک ها رفته بود سر دعا کردنشون و از اتفاقی ک افتاده بود خوشحال بودن......

😈*My lovely devil*😈Where stories live. Discover now