نامجون با عجله رفت داخل با صحنه ای ک دید خشکش زد......
@چه اتفاقی افتاده.ه؟....
نامجون دید ک جین داره بی حال نگاش میکنه قطره اشکی گونشو خیس کرد...
$بهت گفتم ک اتفاقی نمیوفته....
نامجون سریع اومد سمت جین نشست رو زانو هاش ....
دست جین محکم بین دستش فشرد..@چطوری این اتفاق افتاد.د؟.
$روحش مورد بخشش قرار گرفت و دیگه هیچ مشکلی نیست فقط زمان میبره تا کامل حالش خوب شه....
نامجون لبخندی محکم جین بغل کرد....
@داشتم دیوونه میشدم تا الان....فکر منو نمیکنی هان؟...
£اول یکم شل بغل کن خفه شدم....دومن بهت گفتم تا همیشه کنارت.....کوالا خنگ....
دوتاشون خندیدن...جین دستشو رو گونه نامجون کشید....
£ ت این مدت کمی ک دیدمت خیلی ازت خوشم اومد.....چقدر خوب شد ک باهات اشنا شدم...
نامجون لبخندی زدم....بوسه ای رو گونه جین گذاشت...
@منم همین طور شیطان دوست داشتنی من....
جین لبخندی زد.....دستشو دور گردن نامجون حلقه کرد...فاصله صورتاشون از بند انگشت کمتر بود...
نامجون لب های شیرین جین رو ب اروم بوسید.....جین لبخند کوچیکی زد و اروم همراهیش کرد.....بعد از چند لحظه از هم جدا شدن.....نامجون با دیدن صورت سرخ جین خندش گرفت....
@چیشد کوچولو؟...خجالت کشیدی؟....
جین مشت ارومی ب بازوی نامجون زد....
£اره...جلو همه اینکارو کردی....میخواستی خجالت نکشم؟پرو...
نامجون خندید..با صدای یونجی سرشو برگردوند.....
×عمو نامجوننن....مامانم گفت عمو جین بیدار شده....قرار بود بهم بگی ...
@اه عزیزم یادم رفت ببخشید...
یونجی رفت ت بغل جین....محکم بغلش کرد...
×عمو جین حالت خوبه؟....
جین لبخندی زد دستشو رو موهای بلند و مشکی یونجی کشید..
£اره عزیزم حالم خوبه.....عمو نامجون بعضی اوقات فراموشکار میشه....
@یا من فراموشکار نیستم....
£چرا هستی کوالا خنگ...
یونجی از حرف های جین و نامجون خندش گرفته بود...اروم از بغل جین اومد بیرون رفت پیش مادرش ...
همه راهبه و کشیک ها رفته بود سر دعا کردنشون و از اتفاقی ک افتاده بود خوشحال بودن......
YOU ARE READING
😈*My lovely devil*😈
Fanfictionشیطان دوست داشتنی من😈🖤✨ چی میشه ک ی پدر روحانی پاک و مقدس عاشق ی شیطان جذاب بشه؟ با تموم سختی ها و گریه های شبانه....و ترس از دست دادن کسی ک دوسش داری ولی با مشکلات ک داری ....😢. بقیه نمیذارن بهش برسی تا پای مرگ میری🖤 ولی این با این سختی ها ...ع...