1

799 88 34
                                    

اگه دوست داشتین اهنگ Six feet under از بیلی رو باهاش گوش کنین :)♡

_________
نگاهم را از اسمانِ افتابی معطوف پیانوی خاک خورده ی گوشه خاکستریه خونه ای حال غرق در سکوت شده میکنم.

دستم رو به پرده ای که لایه ای ضخیم از غبار رنگه سبزش را فرا گرفته میکشم و از حجوم بی رحمانه ی نور به داخل جلوگیری میکنم .

چشمانی که حالا از فرط گریه های چندین روزه ام تار شده اند را به دوره اتاقی که مثله وجودم به رنگ خاکستری در امده بود میچرخانم و انگشتام رو روی خاکی که روی وسایل نشسته است میکشم .

انگار روحی که در تمام وسایل بود را با نبودنت کشته بودی...

خانه همان است ! فقط ی تفاوت بزرگ با قبل ایجاد شده است .

دیگر هیچ زندگیی درش جریان ندارد....

حتی صفحه ای از کتاب نیمه تمام ات علامت‌گذاری کرده بودی هم هنوز به همان گونه روی میزه چوبیت باز است...

دستم را روی پاکت سیگار میکشم و زیر لب سخن میگویم :

_"بهت قول داده بودم ترکش کنم ، نه ؟ همونطور که تو عهد بسته بودی تا اخر کنارم بمونی ! میبینی ؟ ما هیچ وقت نمیتونیم پای حرف هایی که میزنیم بمونیم...."

میگویم و پنجمین سیگارم را در ظرف مشکی رنگ خاموش میکنم...

دودش بینه هوای خفه ی خانه می پیچد و در بین پرتوی نور  سرکشی که از لا به لای پارچه به داخل می اید ناپدید میشود .

با صدای پایین امدنه دستگیره ی در سکوتی که دارد در خود محو ام میکند شکسته میشد .

در با صدای ازار دهنده ای باز و نور سرکشانه خودش را داخل میکشد .

سایه ی فرد زود تر خودش را نمایان میکند ، قدم ارامش را روی پارکت های خسته و فرسوده ی خانه برمیدارد و ان ها با صدایی بلند اعتراض خود را اعلام میکند .

پلاستیک های خرید را روی کانتر قرار میدهد و ان ها با صدایی پخش میشوند ، تلخندی میزد و نگاهش را از چیز هایی که داخلشان هستند میگیرد و نگاهم میکند ‌.

میتوانم خستگیی که در وجودش است را از چند مایلی تشخیص دهم ! .

تلخندی میزنم و در درونم باهات حرف میزنم :
_"میبینی ؟ نتیجه ی بی رحمی هات رو ؟ "

منتظر میمونم تا مانند سه ماهه قبل جوابی به حرف هام بدهی ولی این بار هم سکوت تنها جوابت میشود .

دختر قدمی به جلو بر میدارد و از دور با لحنی که دلسوزی درش معلوم است میگوید :
_"باز هم که اومدی همینجا..."

جوابی نمیدهم ، میبینی هری ؟ همه دارن برایم دلسوزی میکنند ، هر کسی که میبینم فقط لبخندی پر از ترحم تحویلم میدهد ، بعضی هایشان می گوید که باید به دسته فراموشی بسپارمت و به دنبال زندگی ام بروم .

اون ها نمیدونند نه ؟ نمیدونن که زندگی ی من با رفتنت پایان یافته !
_____

ممنون که میخونین 🖤

ᴍᴇʟᴀɴᴄʜᴏʟɪᴀ_drarryDonde viven las historias. Descúbrelo ahora