4

270 64 35
                                    

اگه دوست داشتین اهنگ Ending از Isak Danielson رو باهاش گوش کنین...
________

لبم رو میمکم و در دوراهی تصمیم گیری ام غوطه ور میشوم .
_"ارتفاع زیادی داره هری"

با صدای هرماینی به سمتش میچرخی و لبخندی با اطمینان میزنی .

قدمی به جلو بر میداری و پایین صخره و داخل دریاچه نگاه میندازی ، بی طاقت به سمتت قدم بر می دارم و قبل از اینکه بری به لباست چنگ میندازم .

زیر لب با نگرانی زمزمه میکنم :
_"اگه بلایی سرت بیاد چی ؟ "

صدای هو بچه ها بلند می شود اهمیتی نمیدهم و سعی میکنم منصرفت کنم .

ابرویی بالا می اندازی و با شیطنت بهم نگاه میندازی و لحظه بعد مچ دستم را اسیر و چند قدم به عقب و در اخر به جلو میدوی و در هوا معلق می شوی ، به دنبالت کشیده میشوم و بانگ فریادم در اطراف میپیچد چشمانم را میبندم و بعد تمام پوستم از برخورده پر شدتم با اب میسوزد نفسم را حبس میکنم و انگشتانم را قفله انگشتانت میکنم .

پاهایم را تکان میدهم و بعد از خارج شدن سرم از اب نفسی عمیق برای جبران خفگی ام میکشم موهایم توی صورتم میریزد و ازشان اب چکه میکند .

کمی طول میکشد تا بتوانم ببینم نگاهم را به دنبالت می چرخانم و بعد از دیدنت در یک متری ام اول نفسی اسوده از سالم بودند میکشم و بعد با عصبانیت با خواستت میکنم .

لبخندی محوی که از غر غر هایم بر روی لبانت می اید باعث میشود ساکت شوم ، تازه متوجه میشوم که موهایه خیس و ریخته شده توی چشم هایت و تیشرتی که چسب بدنت شده است تا چه حد سکسی تر کرد ات.

با صدای داد زدن پانسی از منجلاب چشم هایت بیرون می ایم و هردو به سمته بقیه می چرخیم .
_"اگه نمیخواین همونجا هم رو به فاک بدین میتونین لطف کنین و بیاین بیرون "

چشم هایم را می چرخونم و تو میزنی زیر خنده چشم غره ای بهت می روم و بعد پوزخندی میزنم .

دستانم را دوره گردنت حلقه میکنم و سرم را کج میکنم خنده ات خفه میشود و ابرویی بالا می اندازی .

_"احتمالا حدس بزنی الان می بوسمت ولی سخت در اشتباهی تو همین الان پریدی تو ی دریاچه ی الوده اینکه الان هم رو ببوسیم مهری روی سنده دیووانه بودنم میزنه ."

اروم میخندی و دستت رو روی گونم پایین میکشی:
"چجوری یهویی انقد کیوت میشی ؟ "

اخمی میکنم و دستم رو به سینت تکیه میدم ، خودم رو عقب میکشم و در حالی که روی اب شناور میشوم ،جواب میدم :
_"ابهت ام رو بردی زیر سوال هری..."

*****

دستم را میکشم و نامه را بر میدارم برش میگردانم و انگشتانم را روی دست خطی که جمله ی «تا قبل از ۵ ژوئن باز نشود»و پایین ترش کلمه ی «هری» را نوشته است میکشم .

نفسی خسته میکشم و لبخندی غمگین بر روی لبانم شکل می گیرد .

کنج تخت مینشینم و پاکت را باز میکنم .
نامه را بیرون می اورم و صاعقه ای بدنم را به لرز می اورد .
ضربان قلبم افزایش میابد و با استرس نامه را باز میکنم .

نفس هایم با خواندن هر کلمه ای سنگین تر میشود و لایه ی شفاف اشک دیدم را تار میکند .

« خب ام هنوز شک دارم که باید با این نامه چیکار کنم ولی:

متاسفم بابت اینکه امسال کنارت نیستم تا با هم جشن بگیریم ،زمانی که تو این نامه رو میخونی باید حدوده شش یا هفت ماه از زمانی که تنهات گذاشتم گذشته باشه...

دوست دارم الان کنارت بودم ، به جای اینکه روزه تولدت رو به تاریک ترین روزت تبدیل کنم با بقیه برای سوپرایز کردنت نقشه بکشم و اخر شب در حالی که می بوسمت و توی گوشت زمزمه کنم که تا چه حد عاشقتم...

ولی خب همیشه اونی که ما می‌خواهیم اتفاق نمی افته نه ؟

الان که داری این نامه رو میخونی احتمالا من کنارت وایستاد ام و دارم توی گوشت زمزمه میکنم که عاشقت بودم ، هستم و خواهم بود مهم نیست که من کنارت نیستم چون تو همیشه بهترین اتفاق زندگی ای که امشب به پایان می رسد میمونی .

همیشه به این باور داشتم که دوست داشتن به فقط به زبان اوردن نیست به اینکه بی حتی یک کلام بتونی خالص بودنه اون رو لمس کنی ، نمیدونم تو تونستی این جمله رو درک کنی یا نه ولی من با تموم وجودم بهش باور دارم ، دوست دارم بیشتر از هر چیزی بتونی فکرش رو بکنی دوست دارم درا

تولدت مبارک پرنسِ من »

مات و مبهوت نامه را نگاه میندازم اشک هایم که حال با سرعت از روی گونه هایم فرو میریزند را حس میکنم .
دستانم که نامه بینشان جا گرفته است را بین پاهایم میگذارم ، سرم را خم میکنم و بغض چندین ماهه ام با صدایی بلند شکسته می شود .

هق هقم در تمام فضای خاکستری خانه میپیچد ، میتوانم حضورت را در اطرافم حس کنم خوب می دانم که الان گوشه ای در همین اتاق در حاله تماشایم هستی .

زیر لب همراه با بعضی که گلویم را اتیش میزند و گفتن هر کلمه را برایم سخت تر سخن میگویم :
_"اگه دوست ام داشتی_پس_چرا تنهام گذاشتی ؟...."

بلند میشوم و به سختی راهم را به گوشه ی اتاق طی میکنم بلند صدایت میکنم و میگویم :
_"میدونم همین جایی هری ! میدونم صدام رو میشوی ، لعنت بهت هری لعنت به روزی که عاشقت شدم فهمیدی ؟ لعنت به هر لحظه ای کنارت حس کردم دنیارو توی اغوشم دارم ل....."

بینه حرف هایم به اکسیژن نیاز پیدا میکنم و پاهایم تحمله وزنم را از دست میدهد ، پلک هام رو روی هم فشار میدهم و روی زمین میخزم دسته ازادم را میان موهایم می برم و اون هارا چنگ میزنم قطرات اشک بر روی جوهر های روان نویس نامه ات میچکند و ان ها محو میشوند .

برای بند امده گریه ام لب هایم را به هم فشار میدهم حس خفگی راهه تنفس ام رو سد میکند و گویی تمام غمی که در این خانه وجود دارند در خود غرق ام میکند .

_________
فقط میخوام بگم که دراکویی رو تصور کنین که کنج دیوار توی خودش جمع شده و دستایی که مربوط به معشوق مردش هست دورش حلقه شده :)

ممنون که میخونین 🥀🖤

ᴍᴇʟᴀɴᴄʜᴏʟɪᴀ_drarryWhere stories live. Discover now