با صدای زنگ ساعت گوشیش بیدار شد. مثل همه ی این مدت، معدش هم با بیدار شدنش، شروع به پیچ خوردن کرد.
چشمهای درشتش رو حتی باز نکرد و از روی تخت با قدم های آروم و خوابالود به سمت سرویس داخل اتاق رفت. بااینکه دیشب زود خوابیده بود ولی هنوزم تمایل داشت به خوابش ادامه بده.
با رسیدن به در حتی متوجه باز بودن در سرویس هم نشد و با چشمای بسته داخل رفت. با برخورد به مانعی، تعادلش رو از دست داد و چشماش رو سریع باز کرد.
مانع رو به روش مسلماً یه دیوار نبود چون دیوارها دست ندارن که به آدم کمک کنن تا صاف بایستن. کیم کای با فاصله یک سانتی متر با بالاترنه ی برهنه و شلوار نایکش ایستاده بود، درحالیکه دو دستش روی کمر کیونگ بود.
_حواست کجاست ؟ چرا چشماتو بستی؟
کیونگسو بی توجه به غرغرش چشماش رو دوباره بست و از جاش تکون نخورد.+چو...خواب...میا.
این لغات ناقص برای رسوندن مفهوم به کیم کافی بودن. برای بار دوم هم سرش روی سینه کای قرار گرفت. در اون لحظه ذهنش اصلا قدرت پردازش اینکه داره چیکار میکنه رو نداشت._ برگرد رو تختت بگیر بخواب خب. این چه وضعیه آخه؟
کای بدون اینکه دستش رو از روی بدن پسر برداره، غر زد.+فقط پنج دقیقه
این بار دستش رو هم دور پتوی خیالیش! حلقه کرد.کای بی حرف سرجاش موند. به هرحال فقط بابت پُر بودن مثانه اش این موقع صبح، اینجا بود و کار خاصی نداشت.خمیازه ای کشید، سرش رو به سر دردسرسازِ توی بغلش تکیه داد و چشماش رو بست.
هرکس از دور این صحنه رو میدید قطعاً فکر میکرد رابطه اون دو بشدت عاشقانه و گرمه... دریغ از اینکه اونا دو تا پسرن که چون یکی ذاتاً عاشق خوابه و اون یکی بخاطر شرایطش احتیاج بیشتری به خواب داره، تو اون حالت موندن!
پسر بلندتر نمیدونست چند دقیقه گذشت که صدا و حس نفسای عمیق روی گردنش باعث شد،کنجکاوانه چشماشو باز کنه و هوشیار بشه. سریع دستاشو از دورش باز کرد.
_چیکار داری میکنی؟ ... کیونگسو؟
+ وای! این... این مثل معجزس!مثل اینکه کیونگ چند دقیقه زودتر هوشیار شده بود ولی هنوز عقب نکشیده بود!
_ چی مثل معجزس؟ یخورده برو عقب ببینم...اما پسر توجهی نکرد و بازم نفسای عمیق... نه نه! اون فقط نفس نمیکشید اون داشت کای رو بو می کرد!
_چرا اینجوری میکنی ؟ هی من دیشب حموم بودما ... تمیزم... فکر نکنم بوی عرق...
درحالیکه در تلاش بود دی او رو از خودش جدا کنه، گفت.+کای نکن ! دو دقیقه !
کای آروم وایستاد اما ساکت نشد : خب بگو چیشده؟ چرا اول صبحی عین چسب چسبیدی بهم؟
YOU ARE READING
" For your eyes " [Complete]
Fanfiction•¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: انگست | عاشقانه | امپرگ | اسمات •¬خلاصه: کیونگسو بعد از اتفاقات تلخی که براش رخ میده، تصمیم میگیره درسش رو ول کنه و دنبال کار بگرده ... چی میشه اگه اتفاقی متوجه بشه به عنوان یک اف.دی حامله اس ؟ اونم نه بچه ی نامزد...