┨Chapter 44├ For your eyes

514 152 72
                                    

_ بیون بکهیون!
+ها؟

پسر بزرگتر کمی ولوم صداش رو بالاتر برد : بکهیون!
پسر کوچیکتر بی حوصله روی تخت نشست و به چشم های جدی معشوقه اش چشم دوخت.
+ جانم؟ چته؟

چان هوفی کشید و دست های ظریفش رو بین دست های خودش نگه داشت.
_ دست از این رفتارات بردار عزیزم. لازم نیست وقتی ناراحتی وقتی خسته ای و حالت خوش نیست، تظاهر کنی بی تفاوتی و ادای آدم باحال ها رو در بیاری.

بک خواست دست هاش رو عقب بکشه تا بتونه دوباره روی تخت دراز بکشه که چان دست هاش رو محکمتر گرفت و نزدیک تر کشید.
+ نمی فهمم چی میگی...

چانیول نگاهی به چشم هاش کرد و آروم لب زد : همه ی غم هات رو ریختی تو چشمات و خودت خبر نداری چه بلایی سر من میاد هربار که اینجوری می بینمشون.

اون ها سال ها بود که همدیگه رو می شناختن. پارک به خوبی می دونست معشوقه اش چقدر احساساتیه و حالا با از دست دادن دوستِ صمیمیش چقدر ناراحته ولی خب... غرورِ تک پسرِ خاندان بیون زبون زد بود.

دست هاش رو رها کرد و پشت کمرش انداخت تا در آغوشش بگیره. سرش رو به گردنِ خودش تکیه داد و لب های نرمش بالای گوشش رو بوسید.

_ کیونگسو دوست هممون بود و چند روزه که از رفتنش می گذره. همه ناراحتیم اما قصه ی تو با ماها فرق داره. شما دو نفر خیلی صمیمی و نزدیک بودید.

دست نوازشی روی موهای سیلور رنگِ پسری که در آغوشش آروم گرفته بود، کشید و ادامه داد : ناراحتیت رو بروز بده بکیِ من. راجع بهش حرف بزن. گریه کن...

قبل از اتمام حرفش، صدای ته گلوییِ پسر رو شنید.

+ اون... اون نمرده که بخوام گریه کنم. من... من فقط ازش ناراحتم که چرا به من نگفت می خواد بره. هر روز دارم فکر می کنم که چرا انقدر تنهایی سختی ها رو تحمل کرده که تصمیم به رفتن بگیره؟ چرا انقدر دوستِ بدی بودم که باهام دردودل نکرده؟

صدای بالا کشیدن آب دماغ آیدول کوچیکتر رو شنید. آروم دستش رو به کمرش می کشید و با سکوتش به ادامه دادنِ حرف هاش ترغیبش می کرد.

+ من... من دوست خوبی براش نبودم چان. منِ فاکی فهمیدم حالش بده و کاری براش نکردم...
_ خودت رو سرزنش نکن بک. تو هرکاری که از دستت برمیومد رو انجام دادی.

کمی از خودش دورش کرد و بوسه ی پر محبتی روی لب هاش گذاشت. با صدای بمش که باعثِ طپش های تندِ قلبِ سوپرِ استارِ کره، بیون بکهیون می شد، گفت : تو یه فرشته ای بکیِ من. اگه از اول آشناییت با هرکسی، چه کیونگسو و چه من، رو مرور کنی کاملاً واضحه که ماها به تو خیلی محبت و رفاقت بدهکاریم.

پسر کوچیکتر دست هاش رو دور گردن مَردش حلقه کرد و با ناامیدی پرسید : به نظرت... اون بر میگرده؟

" For your eyes " [Complete]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt