قسمت سیزدهم: مجوز تجارت نمک

41 17 2
                                    

روز بعد، مو هانژانگ توی آغوش جینگ شائو از خواب بیدار شد. نفس گرمی روی گردنش دمیده می‌شد و پای باریکی که روی بدنش قرار گرفته بود، به یکی از پاهاش فشار می‌آورد و باعث شده بود بدنش یکم کرخت بشه.

مو هانژانگ با کج خلقی یکم توی جاش تکون خورد، کسی که بغلش کرده بود به آرومی از خواب بیدار شد و با ملایمت نفسش رو بیرون داد: «جون چینگ...» صدای گیج جینگ شائو خمار و تو دماغی بود.

«ام، وقت بلند شدنه.» مو هانژانگ دوباره تکون خورد.

به طور غیرمنتظره‌ای، جینگ شائو‌ که بغلش کرده بود ولش نکرد و حتی محکمتر از قبل بغلش کرد.

«حتی دادگاه صبحگاهی‌ام قرار نیست برم، عجله واسه چی؟» جینگ شائو صورت خودش رو توی بدن شخصی که بغل کرده بود فرو برد و چند بار صورتش رو بهش مالید.

«مگه وانگ یه امروز با جناب لی قرار ملاقات ندارن؟» مو هانژانگ می‌خواست بگه بعد از خوردن صبحانه، بقیه‌ی همسرها میان که ادای احترام کنن، اون نمی‌دونست که اگه اونا ببینن دوتاشون هنوز توی رختخوابن چیکار باید بکنه.

ولی جینگ شائو، هنوزم نمی‌خواست از جاش تکون بخوره، قبل از بلند شدن یه کمی وقت کشی کرد. توی زندگی قبلیش، بعد از اینکه سومین لشکرکشی رو علیه بربرها انجام داد، عملا هیچ‌وقت فرصتی برای یه همچین خواب آرومی گیرش نیومده بود. بعد از رفتن به زندان، حتی شانس کمتری برای یه خواب آروم و راحت داشت. اونجا فقط تخته سنگ، آهک‌یخ‌زده و یونجه ‌کثیف پیدا می‌شد. با فکر کردن بهش متوجه شد که بخاطر همینم هست که الان بیشتر چیزای تمیز و گرم رو دوست داره.

وقتی به مو هانژانگ که با ظرافت و برازندگی داشت لباس بیرونش رو می‌پوشید و امروز از سر تا پا سفید پوش شده بود نگاه کرد، احساس کرد این ادم حتی به یه لکه گرد و غبار هم آلوده نشده. جینگ شائو یه دستش رو زیر سرش گذاشت و به پهلو روی تخت دراز کشید؛ شخصی که پرتویی از نور خورشید اون رو نورانی می‌کرد و باعث می‌شد مثل یه جاودانه‌ی تبعید شده از بهشت به نظر برسه رو تماشا کرد. انگار که توی یه خلسه باشه، با خودش فکر کرد، این شخص باید تمیزترین و گرمترین موجود این دنیا باشه!

زمان ملاقاتی که با لی یانچینگ تعیین کرده بودن از یازده صبح تا یک بعد از ظهر بود، پس بعد از خوردن صبحانه جینگ شائو برای بیرون رفتن از خونه عجله‌ای نکرد. اون روی تخت لووهان نشست. وانگ فیِ خانواده‌اش رو برای نوشیدن چای همراهی کرد

 وانگ فیِ خانواده‌اش رو برای نوشیدن چای همراهی کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
تمام وجودم براى توستWhere stories live. Discover now