درحالی که يه بند بارون ميباريد، جینگ شائو بدون اینکه از جاش تکون بخوره یا یه کلمه حرف بزنه، دو ساعت تموم توی حياط عمارت موند.
مو هانژانگ در سكوت همراهيش ميكرد، درحالی که کلِ دو ساعت رو زير بارون بغلش کرده بود، منتظر موند تا شائو آروم بشه. بعد از گذشتِ دو ساعت، به زور داخل عمارت كشوندش تا حمامش كنه و لباساش رو عوض كنه.
با اينكه جينگ شائو از اين عمارت براى تمرين دادن سربازاش استفاده ميكرد، ولى اونجا هنوزم يه اقامتگاهسلطنتى به حساب میاومد، هر چيزى كه قرار بود توی يه اقامتگاهسلطنتى باشه اونجا هم بود، و مهم تر از همه، يه چشمهى آبگرم داشت. البته داخل اقامتگاه جينگ شائو هم يه منبع آبگرم نسبتا بزرگ گذاشته بودن، با اين وجود، بخاطر بارون، نميتونستن تو فضاى باز حموم كنن. پس فقط توى استخر كوچيك داخل اقامتگاه تنى به آب زدن تا سرما رو از استخونهاشون بيرون كنن.
«اچو!» همونجور كه مو هانژانگ داشت به زور جينگ شائو رو قانع ميكرد يه كاسه سوپ زنجبيل رو بخوره، خودش عطسه كرد.
«تو هم بايد زود يه كاسه بخورى.» جينگ شائو كاسهى سوپ زنجبيل رو به هانژانگ داد و يه حولهى پارچهاى برداشت تا موهاش رو خشك كنه. فقط اون موقع بود كه یادش اومد؛ چون مو هانژانگ وقتى که بچه بوده بخاطر يخ زدگى آسيب ديده بدنش اصلا بنيهى خوبى نداره. با اينكه بارون بهارى سرد نبود، ولى حتی اگه يه آدم عادى هم دو ساعت زير اون بارون مینشست، مريض ميشد، چه برسه به مو هانژانگ.
با فكر كردن به اين قضيه، دوباره مو هانژانگ رو با جديت تمام توى حوض آبگرم فرو كرد تا يه مدت اون تو بمونه.
موهانژانگ با دیدن رفتار جينگ شائو، همونطور كه لبخند ميزد گفت: «چن كاملا صحيح و سلامته.»، «قبلا شيش ساعت زير بارون زانو زدم و حتى مريضم نشدم، دو ساعت كه...» با ديدن عوض شدن حالت چهرهى جينگ شائو، موهانژانگ فهميد تصادفا دوباره زيادى حرف زده، فورا شائو رو روى تخت كشيد.
چون اين عمارت براى سرگرمى و استراحت كردن ساخته شده بود، تختخوابش از تختخواب عمارت اصليه جينگ شائو بزرگ تر بود. جينگ شائو خودش رو از لبهى تخت جلوتر کشوند و كنار مو هانژانگ دراز كشيد، از نگاه خيرش آتيش ميباريد: «چرا؟»
«اون موقع، دايهام يه اشتباهى كرده بود، منم اونكارو كردم تا نجاتش بدم.» مو هانژانگ به بالشت بزرگ بالاى تخت تكيه داد، و زخم جينگ شائو رو با دارو و پارچه بست، همون لحظه به اين فكر افتاد كه: «مگه عادى نيست بچهها با زانو زدن براى يه مدت طولانى تنبيه بشن؟»
اون موقع، پسرِ دايهاش موقع كش رفتن يه سرى وسايل از عمارت گير افتاده بود، فو رن ميخواست هر جفتِ مادر و پسر رو بندازه بيرون. وقتى که اون سال، هانژانگ توى درياچه افتاد، این دايهاش بود كه بدون اينكه چشم روى هم بذاره شبانه روز ازش مراقبت كرده بود، در اصل، جونشو نجات داده بود. با اينحال، فو رن هيچ استثنايى براى دايهاش قائل نشده بود، هنوزم فكر ميكرد که يه پسر حرومزاده چيزى به جز يه آشغال نفرت انگيز نيست. مو هانژانگ شش ساعت زانو زد، تا وقتی که مادر بزرگش دیگه نتونست همينطور بشينه و دست روی دست بذاره، آخرش دايه و پسرشو نجات داد و فقط فرستادشون تا برن توى روستا زندگى كنن.
CZYTASZ
تمام وجودم براى توست
Fantasy[تمام وجودم براى توست] دیگر نام ها: #You_Own_My_All . 妻为上 . Thê Vi Thượng . หนึ่งคํามั่น นิรันดร์กาล نویسنده: #绿野千鹅 , #Lu_Ye_Qian_He آرتیست: #Xi_Xi_Guo . #喜喜果 مترجم: #ALICE ادیتور: #AOIHUN . #Lan_Neji . #Nick . #Sg خلاصه داستان شاهزاده ى سوم جي...