آفتاب در اومده بود و باد خنکی می وزید
جونگ کوک داشت به سمت خونه رانندگی میکرد آقای جونگ پشت نشسته بود و سر پسرش و تو آغوش گرفته بود جونگ کوک هم هر چند ثانیه یک بار برمیگشت تا ببینه جفتش در چه وضعیهوضعیت دیوانه کننده ای بود وقتی که جفت بیمارش جلوی چشمش بود ولی کاری ازش بر نمیومد هر چی گاز میداد فایده ای نداشت انگار این راه لعنتی داشت کش میومد وقتی از دور چهره عمارت خودش و دید یکم آروم تر شد در حیاط بزرگ و باز کرد و ماشین و جلوی در بزرگ عمارت نگه داشت
جیمین و گایون سریع خودشون و رسوندن لباس های رسمی روشنی به تن داشتن و هر دو موهاشون تا حدی بهم ریخته بود چون به محض نبود جونگ کوک خودشون و بهم رسوند بودن و منتظر وایساده بودن تا آلفای قبیله برگرده
قبل از اینکه بتونن چیزی بگن جونگ کوک از ماشین خارج شد و جفتش و از صندلی پشتی برداشت و به سمت در عمارت رفت اینقدر از وضعیت پیش اومده عصبانی بود که هیچ کدوم حرفی نزدن هوسوک هم پشت سر جونگ کوک وارد شد
جونگ کوک راه پله های بلند و خلوت و با سرعت طی کرد تا به اتاق خودش برسهدر و با پاش باز کرد وارد اتاق خودش شد اتاقی که دیواراش سفید رنگ بود و تختش طلایی رنگ
تمام وسایلش قیمتی و زیبا بود مثل اتاق یه شاهجونگ کوک ته رو رو ملافه سفید رنگ گذاشت و پرده ها رو کشید تا کسی پسرش و نبینه
هوسوک و دو تا امگا وارد اتاق شدن
جونگ کوک که هنوز رو پیشونیش اخم غلیظی بود رو به جیمین که داشت با تعجب به ته نگاه میکرد گفت: ببین چرا بیهوشهجیمین جلو اومد و چند تا علائم ظاهری و چک کرد ولی به نتیجه ای نرسید
گایون هم بهش اضافه شد اما هیچ چیزی متوجه نشدن
ضربان قلب فشار خون پسر خیلی خوب بود حتی سطح هوشیاریش هم اینقدر بالا بود که انگار اصلا بیهوش نبود ولی .......
اون پسر با اینکه حالش خیلی خوب بود بازم چشماش و باز نمیکرد جونگ کوک با عصبانیت به پنجره پوشیده شده با پرده سفید تکیه داده بود و به اون دو نفر نگاه میکرد تا ببینه چه جوابی برای بیهوشی جفتش بهش میدنگایون از روی تخت بلند شد و به چهره برادرش نگاه کرد با صدای آرومی گفت: ما نتونستیم بفهمیم چه اتفاقی براش افتاده
جونگ کوک دستاش و مشت کرد سعی کرد صداش بالا نره گفت: یعنی چی گایون ؟؟؟
جیمین هم بلند شد و گفت : متاسفم آلفا ولی ..
جونگ کوک گلدونی که کنارش بود و پرت کرد و گفت: همتون گم شید بیرون قیافه هیچ کدومتون و نمیخوام ببینم
همه با سرعت از اتاق خارج شدن و صدای شکستن چند تا چیز و شنیدن
جیمین رو به گایون که به شدت تو فکر بود گفت: این پسره جفت الفاس؟گایون آروم سرشو تکون داد و گفت: اگه غیر از این بود دلیلی برای عصبانی شدن سرش نداشت
بدون اینکه حرف و ادامه بده یا چیزی بگه از اونجا دور شد و خودش و به کتابخونه رسوند
به ته کتابخونه رفت و از بین قفسه های خاک گرفته و تیره رنگ کتابی و برداشت که جلد روشنی داشت
YOU ARE READING
after many years season two [ Completed ]
Fanfictionبعد از سال های زیاد فصل دوم🍸 جنگ بزرگی برای پسر الهه ماه و جفتش شروع شد جنگی که از یک حسادت شروع شد به کجا خواهد انجامید؟ آیا آلفا دینا رو نابود میکنه یا دینا دوباره نقشه ای برای الفا و امگاش میکشه؟ لطفاً اول فصل یک و بخونید بعد بیاید سراغ این د...