جیمین با ظرف سوپی که دستش بود وارد اتاق شد
اتاق خودش و به جفتش داده بود
اتاق بزرگی که عاشقش بود
اتاق بوی تلخ آلفا رو گرفته بود و به جیمین حس خوبی میداد
جفتی که به تازگی سر و کلش پیدا شده بود داشت هر لحظه بیشتر از قبل صاحب قلب امگا میشدسوا امگای دیگه ای که نزدیک پنجره وایساده بود با دیدن جیمین لبخند زد و گفت: خوب دیگه من برم
جیمین با چشمای گرد و زیباش نگاهی به دختر کرد و گفت: ممنون که مراقبش بودی
سوا بهش نزدیک تر شد و با خنده گفت: خواهش جیمین شی
جیمین بعد از رفتن دختر به تخت یونگی نزدیک تر شد تا دستمالی از کنار بالشتش برداره که نفس عمیق آلفا رو شنید انگار که داشت عطر امگا رو بو میکرد
جیمین برای یه لحظه خواست عقب بکشه اما پشیمون شد سرش و نزدیک آلفا نگه داشت و عطرش و بو کرد
از اون فاصله کم میتونست خیلی بیشتر جذابیت های آلفا رو ببینه
چشماش رو اجزای صورت آلفا میچرخید
لبخند کوچیکی رو لبش بودتو لحظات شیرینی غرق بود که یه دفعه یونگی چشماش و باز کرد
جیمین هل شد
خواست عقب بره اما یونگی محکم بازوش و گرفت
جیمین نگاه مضطربی بهش کرد و آلفا سریع گفت: پات .... پات لبه تخته ممکنه بیوفتیجیمین سرش و تکون داد و با احتیاط از روی تخت بلند شد
ظرف غذایی که زمین گذاشته بود و برداشت و بغل تخت گذاشتیونگی سعی کرد رو ته بشینه اما همه بدنش درد میکرد
جیمین دستش و پشت یونگی گذاشت و کمکش کرد تا بشینه
وقتی خواست بهش غذا بده یونگی با خجالت گفت: خودم میخورمجیمین لبخند شیرینی زد و گفت: خودم بهت میدم مشکلی نیست
یونگی به محبت پسری لبخند زد
فکر میکرد جیمین هیچوقت باهاش رفتار خوبی نمیکنه چه برسه به اینکه بخواد اینجوری بهش محبت کنه
اما قلب زیبای امگا واقعیت پشت چهره آلفا رو فهمیده بود
به جرات میتونست بگه که میتونه تو چشماش علاقه رو ببینه_____________________
بکهیون از خوابی که مدیون آرام بخش ها بود بیدار شد و دید چانیول کنارش خوابیده
یه لحظه ترسید
شاید جادو بود
شاید خواب بود
اما ......
نه هیچکدوم اینا نبود
جفتش داشت نفس میکشید
دستشو رو زخم عمیق گونه چان کشید و بغضش و قورت داد
خم شد و زخم و به آرومی بوسیدچانیول تکون آرومی خورد و چشماش و باز کرد
بکهیون پیشونیش و بهش چسبوند و گفت: خیلی دیوونه ای نگرانت بودمچان صورت سفید پسر و نوازش کرد و گفت: متاسفم بیب متاسفم
بک پلک کندی زد و گفت: چرا این کار و کردی چان ؟؟؟ چرا خودت و تو دردسر انداختی؟؟؟؟
چان آه آرومی کشید و گفت: عصبانی بودم و فکر اینکه بخوام از جونگ کوک ..... یه آلفای دیگه کمک بگیرم دیوونم میکرد میخواستم خودم همه چی و حل کنم اما ..... شکست خوردم
YOU ARE READING
after many years season two [ Completed ]
Fanfictionبعد از سال های زیاد فصل دوم🍸 جنگ بزرگی برای پسر الهه ماه و جفتش شروع شد جنگی که از یک حسادت شروع شد به کجا خواهد انجامید؟ آیا آلفا دینا رو نابود میکنه یا دینا دوباره نقشه ای برای الفا و امگاش میکشه؟ لطفاً اول فصل یک و بخونید بعد بیاید سراغ این د...