قسمت بیست و یک

1.8K 393 53
                                    

چند ماه بعد

یونگی تو ماشین منتظر بود تا جیمین بیاد سوار شه و با هم یه دوری بزنن نگاهی به ساعتش انداخت و به در نگاه کرد
جفت زیباش با اون تیپ مشکیش داشت به سمتش میومد با اینکه شب بود و تاریک بود راحت میتونست لبخند رو لبای امگا رو بفهمه

این مدت جیمین خیلی عاشق بیرون رفتن شده بود و وقتی یونگی با تمام خستگی که داشت جفتش و بیرون میبرد امگا رو خیلی خوشحال میکرد

جیمین تو ماشین نشست و لبای آلفا رو بوسید
یونگی اخم کرد و گفت: جیمینا

جیمین هومی کرد و کمربندش و بست
یونگی به امگای زیباش نگاه کرد و گفت: عطرت تغییر کرده

جیمین با قلبی که تو دهنش میزد گفت: ی...یعنی

یونگی سرش و تو گردن آلفا برد و بو کرد
جیمین از نفس آلفا لرزید ولی چیزی نگفت

یونگی کنار کشید و با لبخند گفت: بارداری ...... عطر خودم و حس میکنم

جیمین محکم یونگی و بغل کرد و سرش و تو گردن آلفا برد تا یکم اروم شه
یونگی کمرش و نوازش کرد و گفت: آروم باش توله به خودت استرس نده

جیمین از یونگی جدا شد و گفت: ولی استرس داره میترسم

یونگی لباش و بوسید و گفت: هیوی نمیشه لاو آروم باش

جیمین نگاهی به یونگی کرد و گفت: من بستنی می‌خوام

یونگی خندید و گفت: به نظرم یه امگا بارداری

جیمین با اعتراض گفت: نه من می‌خوام آلفا باشه

یونگی ماشین و روشن کرد و گفت: فعلا که چیزی معلوم نیست

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

هیونا تو باغ بزرگ پدرش داشت به گل ها و درخت ها آب میداد دیگو داشت ازدست نگاهش میکرد و به دیوار سرد تکیه داده بود

هیونا که عطر الفا رو شنیده بود با لبخند به کارش ادامه میداد

دیگو نگاهی به موهای مشکی دختر کرد
خیلی چیزا دربارش عجیب بود اون به امگای معمولی نبود این و راحت میشد فهمید

به امگا نزدیک تر شد و پشتش وایساد

هیونا بزاقش و با صدا قورت داد و منتظر موند
دیگو از پشت کمر دختر و گرفت و گفت: چند ساعته اینجایی امگای من نمیخوای بخوابی نیمه شبه

هیونا لبش و گاز گرفت و گفت: خوابم نمیاد

دیگو سرش و رو شونه دختر گذاشت و گفت: هوممم ولی ما که نمی‌خوایم تنها امگای دخترمون اذیت شه درسته؟

هیونا خنده آرومی کرد و گفت: من گرگ ضعیفی نیستم

دیگو گردن سفید و کشیده امگا رو بو کشید و گفت: اتفاقا خیلی قدرتمندی ..... میتونم به راحتی حسش کنم

after many years season two [ Completed ]Where stories live. Discover now