"بیبی بیدار شو"
با شنیدن صدای زمزمه وار لوکاس توی گوشش بیشتر از قبل خودش رو بهش چسبوند. چشماش رو محکمتر بهم چسبوند و حلقه دستاشو تنگ تر کرد و سرش رو روی سینه ی لوکاس جا به جا کرد. هوا سرد بود دلش نمیخواست لوکاس تنها توی تخت رهاش کنه.
مرد بزرگتر با ملایمت دستی به موهای بهم ریخته اش کشید و بوسه ای آرومی روشون گذاشت. این عادت هرروزه ی جونگوو براش بیشتر مثل یه سرگرمی بود.
"عزیزم؟ نمیخواد بیدار شی ، ولی منو ول کن... الووو تا یه ساعت دیگه باید سرکار باشم، لطفا"!"مزخرفههه! امروز یکشنبه استتتتت" جونگوو غر زد و با اخم سرش بلند کرد. با چشمای پف کردش به صورت لوکاس خیره شد و لوکاس با دیدن چهره خواب آلود جونگوو خندید و بوسه ی سریعی روی پیشونیش گذاشت.
"کیوووت... میدونم که یکشنبه است ولی نمیتونم عمو رو با اون همه کار تنها بزارم تا ساعت 4 برمیگردم"
جونگوو لباشو جمع کرد و چشماش رو بست و کاملا روی لوکاس قرار گرفت. سرش رو تو فضای بین شونه و گردن لوکاس مخفی کرد و به بدن برهنه لوکاس چنگ زد.چرا نمیتونستن تموم روز رو تو همین حالت بمونن؟ اگه لوکاس خونه میموند میتونست تموم روز با یه آهنگ آروم ریلکس کنه و جونگوو رو تو بغلش بگیره. یا میتونستن دوتایی برقصن تا جونگوو چیزی از سرمای خونه نفهمه.
"دیرم شده بیبی" لوکاس به آرومی گفت و جونگوو رو از خودش دور کرد و بالاخره موفق شد بشینه . اما قبل از اینکه فرصتی برای حرکت کردن پیدا کنه جونگوو نشست و دستاشو دور لوکاس حلقه کرد و سرش رو به بازوی پهن پسر بزرگتر تکیه داد. داشت آخرین تلاشهاش رو برای نگه داشتن لوکاس توی تختخواب میکرد.
"ولم کن، کوالا"!لوکاس خندید و جونگوو لرزشش رو احساس کرد و لبخند کوچیکی رو لباش نشست. "عشقم من زود برمیگردم باشه؟ میام برات یه شام خوشمزه درست میکنم و بعدش باهم فیلم میبینیم... چطوره؟ "
لبخند جونگوو عمیق تر شد و هومی کشید. "خوبه، حتی اگه سر راهت چند تا بسته رامن برام بگیری بهترم میشه"
لوکاس بالاخره موفق شد از تخت بلند شه و از جونگوو فاصله بگیره. جونگوو غر زد و لوکاس خم شد روی صورتش. با دستاش صورت اخمالوی جونگوو رو قاب گرفت.
"هرچی تو بخوای بیبی"
جونگوو لبخند زد و لوکاس بوسه ای روی لباش گذاشت. پسر کوچیکتر با لذت به بوسه جواب داد و عمیق ترش کرد.جونگوو بوسه ی بیشتری میخواست و با دور شدن لوکاس غر زد و و با لوکاس کشیده شد. لوکاس با دیدن وضعیتش خندید و دستی به موهای نامرتبش کشید.
"دوست دارم بیبی، چند ساعت دیگه برمی گردم تا اون موقع یکم بیشتر بخواب باشه؟"
جونگوو با بی میلی سری تکون داد و لوکاس قبل رفتنش به سمت دستشویی بوسه ی سریعی روی پیشونیش گذاشت. با رفتنش جونگوو روتختی رو دور بدن برهنه اش پیچید و دراز کشید. هنوز بوی عطر لوکاس روی تخت مونده بود و باعث میشد جونگوو با خیال راحت چشماش رو ببنده و با حس بوی عطر و گرمایی که هنوز محو نشده بود بخواب بره.
~~~~~
YOU ARE READING
°•° ikigai •°• LUWOO
Short Story🌼Writer: hawkpawforever 🌼Translator: Xback 🌼Genre: fluff and kisses 🌼Couple: Luwoo ~> این فیک یه وانشات ۷ چپتری و اصلش برای یه کاپل دیگه(جوریک) بود بعد از ترجمه کاپلش رو به لووو تغییر دادم♡ ~> ایکیگای اصطلاحی ژاپنی به معنی "دلیلی برای بودن" ژا...