چپتر سوم "بوسه های صبحگاهی"

68 31 12
                                    

"بیبی بیدار شو"

با شنیدن صدای زمزمه وار لوکاس توی گوشش بیشتر از قبل خودش رو بهش چسبوند. چشماش رو محکمتر بهم چسبوند و حلقه دستاشو تنگ تر کرد و سرش رو روی سینه ی لوکاس جا به جا کرد. هوا سرد بود دلش نمیخواست لوکاس تنها توی تخت رهاش کنه.

مرد بزرگتر با ملایمت دستی به موهای بهم ریخته اش کشید و بوسه ای آرومی روشون گذاشت. این عادت هرروزه ی جونگوو براش بیشتر مثل یه سرگرمی بود.

"عزیزم؟ نمیخواد بیدار شی ، ولی منو ول کن... الووو تا یه ساعت دیگه باید سرکار باشم، لطفا"!

"مزخرفههه! امروز یکشنبه استتتتت" جونگوو غر زد و با اخم سرش بلند کرد. با چشمای پف کردش به صورت لوکاس خیره شد و لوکاس با دیدن چهره خواب آلود جونگوو خندید و بوسه ی سریعی روی پیشونیش گذاشت.

"کیوووت... میدونم که یکشنبه است ولی نمیتونم عمو رو با اون همه کار تنها بزارم تا ساعت 4 برمیگردم"

جونگوو لباشو جمع کرد و چشماش رو بست و کاملا روی لوکاس قرار گرفت. سرش رو تو فضای بین شونه و گردن لوکاس مخفی کرد و به بدن برهنه لوکاس چنگ زد.

چرا نمیتونستن تموم روز رو تو همین حالت بمونن؟ اگه لوکاس خونه میموند میتونست تموم روز با یه آهنگ آروم ریلکس کنه و جونگوو رو تو بغلش بگیره. یا میتونستن دوتایی برقصن تا جونگوو چیزی از سرمای خونه نفهمه.

"دیرم شده بیبی" لوکاس به آرومی گفت و جونگوو رو از خودش دور کرد و بالاخره موفق شد بشینه . اما قبل از اینکه فرصتی برای حرکت کردن پیدا کنه جونگوو نشست و دستاشو دور لوکاس حلقه کرد و سرش رو به بازوی پهن پسر بزرگتر تکیه داد. داشت آخرین تلاش‌هاش رو برای نگه داشتن لوکاس توی تختخواب میکرد.

"ولم کن، کوالا"!

لوکاس خندید و جونگوو لرزشش رو احساس کرد و لبخند کوچیکی رو لباش نشست. "عشقم من زود برمیگردم باشه؟ میام برات یه شام خوشمزه درست میکنم و بعدش باهم فیلم میبینیم... چطوره؟ "

لبخند جونگوو عمیق تر شد و هومی کشید. "خوبه، حتی اگه سر راهت چند تا بسته رامن برام بگیری بهترم میشه"
لوکاس بالاخره موفق شد از تخت بلند شه و از جونگوو فاصله بگیره. جونگوو غر زد و لوکاس خم شد روی صورتش. با دستاش صورت اخمالوی جونگوو رو قاب گرفت.

"هرچی تو بخوای بیبی"

جونگوو لبخند زد و لوکاس بوسه ای روی لباش گذاشت. پسر کوچیکتر با لذت به بوسه جواب داد و عمیق ترش کرد.

جونگوو بوسه ی بیشتری میخواست و با دور شدن لوکاس غر زد و و با لوکاس کشیده شد. لوکاس با دیدن وضعیتش خندید و دستی به موهای نامرتبش کشید.

"دوست دارم بیبی، چند ساعت دیگه برمی گردم تا اون موقع یکم بیشتر بخواب باشه؟"

جونگوو با بی میلی سری تکون داد و لوکاس قبل رفتنش به سمت دستشویی بوسه ی سریعی روی پیشونیش گذاشت. با رفتنش جونگوو روتختی رو دور بدن برهنه اش پیچید و دراز کشید. هنوز بوی عطر لوکاس روی تخت مونده بود و باعث میشد جونگوو با خیال راحت چشماش رو ببنده و با حس بوی عطر و گرمایی که هنوز محو نشده بود بخواب بره.

~~~~~

°•° ikigai •°• LUWOOWhere stories live. Discover now