جونگوو با شنیدن صدای برخورد قطره های بارون با شیشه ی پنجره کنار تختش، از خواب بیدار شد.
اتاق سرد شد بود و باعث میشد جونگوو اخم کنه و بدنش رو جمع کنه.
به پهلو چرخید و به شخصی که کنارش خوابیده بود خیره شد. طره ی موهای تیره اش روی چشمش افتاد و بود با هر نفس ارومی که از بین لب های نرمش خارج میشد بالا میرفت.
جونگوو لبخندی زد و سرش رو روی بازوهای پهن پسر بزرگتر جا به جا کرد و خودش رو به بدن بزرگ و گرمش چسبوند. لوکاس تو خواب نالید و دستاشو اروم جونگوو حلقه کرد.
جونگوو از این حالت بدش نمیومد، از روزایی مثل امروز که با چسبیدن به بدن گرم لوکاس هوای سرد رو حس نمیکرد؛ لذت میبرد.
گرمای اغوش پسر بزرگتر داشت جونگوو رو تو خودش حل میکرد و جونگوو با شنیدن صدای نفس های لوکاس که میون صدای بارون گم میشد به خواب رفت.
****
دومین باری که جونگوو تصادفی با لوکاس برخورد کرد، ۲ هفته بعد از اون اتفاق بود. وقتی که یوتا، با زور اونو همراه خودش برای خرید کتاب برده بود.
یوتا میگفت تنها جایی که میشد نسخه ای از کتاب مورد نظرش پیدا کنه همون فروشگاه بود... یه کتابفروشی قدیمی که خیلی دورتر از مدرسه و جایی بود که اونا زندگی میکردن.
وقتی وارد مغازه شدن، جونگوو تازه متوجه شد که برعکس ظاهر قدیمی کتابفروشی، داخلش کاملا مدرن و مطابق روز بود. یک کافه کوچیک گوشه ی فروشگاه قرار داشت و سمت دیگه انبوه کتابی توی قفسه و حتی روی زمین چیده شده بودند.
عطر قهوه و چای نعنایی فضا رو پر کرده بود و جونگوو حس میکرد تموم خستگیش حالا با دیدن این فضا ازبین رفته و احساس آرامش میکرد.
پیرمردی با لبخند جلو اومد و از اونا استقبال کرد. "خوش اومدید! میتونم کمکتون کنم؟"
یوتا، دوست جونگوو که مدت دوستیشون به اولین روز دانشگاه برمیگشت، اسم و مشخصات کتاب رو به مرد داد و دقایق بعد هردو جونگوو رو به قصد پیدا کردن اون تنها گذاشتن.
جونگوو درحالی که روی صندلی گوشه کافه میشست، به تعداد نه چندان زیاد ادمایی که اون اون مکان یا مشغول خوندن کتابی بودن و یا موقع خوردن قهوه اشون با گوشی کار میکردن، خیره شد.
گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و سعی کرد دقایقی رو که منتظر یوتاس خودش رو با اون مشغول کنه.
"سلام خوش اومدید! چی میل دارید؟"
جونگوو با شنیدن صدای اشنایی، نگاهش رو از گوشیش گرفت و سرش رو بلند کرد.
لوکاس!
"اوه، تویی! سلام، چی باعث شده بیای اینجا؟" پسر بزرگتر با لبخندی پرسید و کمی به میز نزدیک شد. پیشبند راه راه ای پوشیده بود که روش پر از لکه های مختلف بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/262559937-288-k966713.jpg)
ESTÁS LEYENDO
°•° ikigai •°• LUWOO
Historia Corta🌼Writer: hawkpawforever 🌼Translator: Xback 🌼Genre: fluff and kisses 🌼Couple: Luwoo ~> این فیک یه وانشات ۷ چپتری و اصلش برای یه کاپل دیگه(جوریک) بود بعد از ترجمه کاپلش رو به لووو تغییر دادم♡ ~> ایکیگای اصطلاحی ژاپنی به معنی "دلیلی برای بودن" ژا...