فصل اول

224 25 2
                                    

هی،هیچی نگو.

چشم‌هات رو بازکن و ببین من کجا هستم!

به چپ،راست و جلوت نگاه کن و سرتو بچرخون. من رو نمی‌بینی؟ ولی من تو رو میبینم. من تو رو می‌بینم و میخوام باهات حرف بزنم.

نترس من یه موجود عجیب نیستم. فقط تو صدای من میشنوی. و،من بهت آسیب نمیزنم.

«تو،کی هستی؟» چرا وقتی نصفه شب از خواب بیدار میشی،یه صدای عجیب میشنوی؟

نترس. به خودت نگاه کن چقدر ترسیدی. مگه نگفتم بهت آسیبی نمیزنم؟

«لعنتی تو کی هستی؟بیا بیرون!»

متاسفم،من نمیتونم بیام بیرون چون هیچ جسمی ندارم.

جسم نداره؟ خب پس یه روحه؟ نه،همچین چیزی تو دنیا وجود نداره. ولی اگه روح نیست،پس چیه؟ناشناخته ها ترسناکترین چیزا هستن. "سو چینگ یان" یکم ترسیده بود.در حالیکه آروم می‌لرزید،پتو رو کشید رو سرش. با لکنت گفت:«تو،تو چی هستی؟ تو،تو...»

من یه روح نیستم. من هیچ جسمی ندارم چون توی ذهنتم. دور از ذهنه که بگم من ضمیر ناخودآگاهی هستم که به تو تعلق نداره ولی تو ذهنته. یا روحی که متعلق به تو نیست ولی توی بدنته.

این چه معنی‌ای میده؟ هنوز داره خواب میبینه؟ اگه خواب نیست پس دیگه چطور میتونه همچین چیز عجیبی رو ببینه؟ سو چینگ یان بی‌رحمانه دستش رو نیشگون گرفت،درد داشت. بنظر میاد این یه خواب نیست.بهرحال،اون صدا چی بود؟ خب،اگه این چیز توی بدنش بود،میشه به این معنی باشه که میتونه توی سرش باهاش حرف بزنه؟ سو چینگ یان یه لحظه سکوت کرد،سعی کرد چندتا کلمه رو توی ذهنش ردیف کنه.

«اسمت چیه؟»

بعد ار چند لحظه که سو چینگ یان هیچ صدایی نشنید،حس کرد شکست خورده و حتما اون صدا بهش دروغ گفته. ولی لحظه بعدش،اون جوابش رو گرفت.

[صدام میکنن صفر]

«صفر؟ کدوم صفر؟»

[...صفر به معنی وجود نداشتن.]

«خب،صفر،چرا توی ذهن من ظاهر شدی؟ سو چینگ یان خوب میدونست که صفر قبلا هیچوقت وجود نداشته. اون هیچوقت حضور صفر رو حس نکرده بود.همچنین،این غیرممکن بود که بگیم صفر نتیجه از هم پاشیدگی وجودش بود چون وقتی با صفر حرف میزد،اونجا بود،هوشیار و آگاه.

[چون میخوام نجاتت بدم.]

«منو نجات بدی؟»

[بله.]

ساعت کنار تخت صدای "کلیک کلیک"ی رو تولید میکرد. عقربه ثانیه شمار در یک چرخش منظم،یه قوس دایره ای رو میکشید. عقربه دقیقه شمار با فاصله کمی از اون درحال حرکت بود.

[الان 4:48 صبحه. از نظر روانشناسی،شکننده ترین زمان برای یک فرد در طول روزه و همچنین وقتیه که آدما به احتمال زیاد دست به خودکشی میزنن.]

4:48 (Persian Translation)Where stories live. Discover now