«صبح بخیر،صفر.» این اولین جملهای بود که سو چینگ یان بعد از بیدار شدن از خواب به زبون آورد.
بدون اینکه حس کنه،مهلت شش ساله نزدیک شده بود. سو چینگ یان شش سال رو با صفر گذروند. توی شش سال گذشته،سو چینگ یان از یه دانشجو به استاد دانشگاه تبدیل شده و از مردی که با دیگران به سختی ارتباط برقرار میکرد،به فردی تبدیل شد که به راحتی با بقیه تعامل داره. چشمهایی که با دقت و خیرگی نگاهش میکردن،دورش رو میگرفتن و حتی مادرش هم داشت مجبورش میکرد یکی رو پیدا کنه. اما سو چینگ یان هیچوقت همچین قصدی نداشت.
گاهی اوقات حتی همکارهاش هم از سو چینگ یان میپرسیدن چه تایپی رو دوست داره یا اینکه شخص خاصی تو زندگیش هست یا نه. سو چینگ یان بهشون گفت که کسی هست که دوستش داره اما به کسی نمیگفت که اون کیه یا چطور شخصیتی داره.
در واقع اگه راجع بهش با کسی حرف بزنه،سعی میکنن به عنوان یه بیمار روانی بفرستنش تیمارستان تا تحت درمان قرار بگیره. و پزشک هم به این نتیجه میرسید که اون دچار اختلال شخصیتی شده.
چون اونها نمیدونستن توی بدن سو چینگ یان بغیر از خودش،صفر هم وجود داره. اگرچه که خودش هم هیچوقت ظاهر صفر رو ندیده و فقط صداش رو شنیده. ولی با وجود اینها،سو چینگ یان هنوزم میتونه نگرانی و توجه صفر رو به خودش حس کنه.
«صفر،میدونی الان هه شو کجاست؟» از اونجا که روز موعود داشت نزدیک میشد،سو چینگ یان خیلی نگران بود.
[متاسفم،ولی من هم نمیدونم. خط سرنوشت این دنیا بهم ریخته. به همین دلیل دیگه نمیتونم بدونم هه شو الان در چه حالیه و کجاست.] صدایی که میشنوه،یک صدای جذابه که با عذر خواهی مخلوط شده،بقیه اگه بشنونش حس میکنن صدای یه مرد بالغه.
سو چینگ یان آهی کشید:«اشکالی نداره صفر،من تو رو سرزنش نمیکنم.» اون فهمیده بود که توانایی صفر پیش بینی آینده نیست بلکه اطلاعاتش از خاطراتی بود که در گذشته اتفاق افتاده بود. اینها همه مربوط به دنیاهایی بود که صفر ازشون عبور کرده بود.
سو چینگ یان حس میکرد صفر باید دوستش داشته باشه،در غیر اینصورت حاضر نمیشد بخاطرش از این همه دنیا عبور کنه.
سو چینگ یان وارد دفتر کارش شد،با همکارهاش خوش و بش کرد. اون کار روزانهاش رو شروع کرد. با وجود اینکه توی ذهنش اثری از توجه به کارش دیده نمیشد و تمامش پر از این بود که چطور نجات پیدا کنه.
شب قبل از وقوع حادثه،سو چینگ یان روی تختش دراز کشیده بود. چراغ اتاقش خاموش بود. دستش رو بلند کرد و به انگشتهاش خیره شد و شروع به صحبت با صفر کرد.
«صفر،فکر میکنی بتونم زنده بمونم؟» خود سو چینگ یان بی تفاوت بود. هر چی نباشه تا به حال 98 بار مرده بود.
YOU ARE READING
4:48 (Persian Translation)
Fantasyرمان: 4:48 نویسنده: Qin Mobei مترجم: Rozhin_hl ژانر: فانتزی، رمنس، سوپرنچرال، شونن آی، تراژدی سال: 2018 زبان اصلی: چینی تعداد چپتر: 8 خلاصه: هی، چیزی نگو. نترس،الان 4:48 صبحه، زمان مرگ از لحاظ روانشناختیه. ولی تو الان نمیمیری. زمان مرگ تو دوازده...