[بیدار شدی؟ صدامو میشنوی؟]
[نه،نترس. من یه چیز عجیب نیستم،نه یه روح،نه یه پری و نه یه بُعد دیگه از شخصیت تو. یا دزدی که مخفیانه وارد خونهات شده. من،من توی ذهنتم،"شعور"ی که متعلق به تو نیست،و همچنین روحی که مال تو نیست.]
[نه،وحشت نکن. بهت آسیبی نمیزنم. من اینجام که نجاتت بدم.]
یه حس آشنا،این رویاییه که به واقعیت تبدیل شده؟ یا یه خوابه؟ حتما همینطوره. اگه نه پس چرا یه صدای عجیب میشنوه؟ سو چینگ یان دستش رو نیشگون گرفت و درد داشت. چی شد؟ این یه خواب نیست؟ اون واقعا صدای اون به اصطلاح دارای "شعور" رو شنیده؟ سرش که به جایی نخورده؟
[عقلت کاملا سالمه و هیچ مشکلی نداره. تو یه آدم نرمالی.]
من نرمالم؟ پس چطور میتونم این صدا رو بشنوم؟ غیرممکنه طرح رمانها خود به خود به وجود بیان،درسته؟ ممکنه این پسر دفعه بعد مجبورم کنه دنیا رو نجات بدم؟
«تو،تو کی هستی؟» بطور خلاصه،اول باید بدونی طرف مقابلت کیه.
[اسم من صفره.]
«چرا یهو ظاهر شدی؟»
[اومدم که نجاتت بدم. نجاتت بدم]
«نجاتم بدی؟» سو چینگ یان فکر کرد زندگیش خوبه،شغلش دائمیه،و عشقش هم خوبه. کجا باید نجات پیدا کنه؟ کی میخواد اون بمیره؟
[بله،الان،ساعت 4:48 صبحه،و 4:48 بعدازظهر شش ماه دیگه،تو میمیری.]
«میمیرم؟» سو چینگ یان آروم خندید. به عنوان کسی که به خدا باور نداره،هرگز به پیشگویی هم اعتقاد نداشته،حالا بماند که پیش گویی برای شش ماه دیگه باشه. هرچند،هنوزم کنجکاو بود. از اونجا که صفر یکدفعه ظاهر شده و میگه که اون میمیره،میخواست بدونه چجوری میمیره. پس پرسید:«چجوری میمیرم؟»
[تصادف ماشین،مسمویت،تیراندازی،به قتل رسیدن،سوخته شدن،سقوط از پشت بام،افتادن تو رودخونه،سوءهاضمه،سکته قلبی،کمبود اکسیژن و... . من حساب کردم بیشتر از 20 نوع...] صفر یکم خسته بنظر میرسید.
خیلی زیاد بود. یعنی ازش میخواست شش ماه دیگه اینها رو پشت سر بزاره؟ اصلا وقت کافی نداشت،سو چینگ یان فکر کرد و گفت:«این همه مرگ فقط برای من اتفاق میفته؟ یه روزی؟»
[فقط تو،ولی نه یه روزی،بلکه 49 روز،یا،49 دنیا.]
«تو...منظورت چیه؟» اون بیشتر و بیشتر راجع به چیزی که صفر بهش میگفت،گیج شد.
[راستش رو بخوای،قبل از اینکه تو رو پیدا کنم،49 تای دیگه از تو رو پیدا کردم،پس شاید نتونی درکش کنی. من مرگت رو پیش بینی کردم. برای جلوگیری از نابودی تو،من وارد ذهنت شدم تا بهت بگم که چه اتفاقی برات میوفته. بعدش بهت نشون دادم که چیکار کنی. 49 بار امتحان کردم و نتونستم نجاتت بدم. اولین بار تو توی تصادف ماشین مردی. ولی،هرچند بار که من بیشتر تلاش کردم،نحوه مرگ تو هم بدتر شد...]
YOU ARE READING
4:48 (Persian Translation)
Fantasyرمان: 4:48 نویسنده: Qin Mobei مترجم: Rozhin_hl ژانر: فانتزی، رمنس، سوپرنچرال، شونن آی، تراژدی سال: 2018 زبان اصلی: چینی تعداد چپتر: 8 خلاصه: هی، چیزی نگو. نترس،الان 4:48 صبحه، زمان مرگ از لحاظ روانشناختیه. ولی تو الان نمیمیری. زمان مرگ تو دوازده...