فصل پنجم

42 12 3
                                    

بعد از فرار از اولین ملاقات،دفعات بعدی براش آسون‌تر بود. سو چینگ یان مجبور نبود به جایی که هه شو می‌رفت بره. خوشبختانه این دو توی یه بخش نبودن. خوبیش این بود که سو چینگ یان مجبور نبود خیلی به خودش زحمت بده.

با این حال،سو چینگ یان یه چیزی براش سوال بود. و اون این بود که صفر گفته بود مرگش بخاطر این اتفاق می‌افته که با هه شو دوست شده. پس تا زمانی که به هه شو اعتراف نکنه،نباید مشکلی باشه،درسته؟ چرا باید ازش دوری می‌کرد؟

صفر زود جوابش رو داد:[چون هه شو عاشقته،فقط نشونش نمیده.]

در واقع سو چینگ یان فکر نمی‌کرد هه شو دوستش داشته باشه اونم وقتی که توی 98 بار مردنش،دلیل مرگش هه شو بود. اون فکر کرد شاید توی 98 دنیای قبل آرزوی داشتن هه شو رو داشت. خوشبختانه اون تو این دنیا بود.دیگه دلیلی برای ادامه دادن این آرزو نیست.

صفرگفت:[تو نباید توی این دنیا عاشقش بشی. فهمیدی؟]

«البته.» سو چینگ یان جواب داد:«طبق اونچه که تو گفتی،چون من تنها بودم و خیلی اتفاقی این هه شو بود که تنهایی هام رو پر کرد،عاشقش شدم. اما الان دیگه این اتفاق نمیوفته. من هه شو رو نمی‌شناسم. دوم اینکه من همین الانش هم تو رو دارم که باهام حرف بزنی.»

[پس...تو راجع به من خیلی جدی هستی.]

«قطعا.» سخته داشتن کسی که بخواد باهاش حرف بزنه و هیچوقت ترکش نکنه.

اگر صفر بدنی داشت،سو چینگ یان می‌تونست قرمز شدن صفر از سر خجالت رو ببینه.

هم اتاقی سو چینگ یان احساس کرده بود که اخیرا خیلی تغییر کرده و یه چیزیش شده. همیشه به یه جایی خیره میشد و گاهی اوقات با خودش می‌خندید. نمی‌دونست باید باهاش چیکار کنه.

اون هرچی به سو چینگ یان نگاه می‌کرد فقط به دو چیز می‌رسید،اینکه یا عاشق شده یا دیوونه. که البته گزینه اول امکان نداشت اتفاق بیوفته پس قطعا دیوونه شده بود.

سو چینگ یان نمی‌دونست که هم اتاقیش چجوری راجع بهش فکر می‌کنه. حتی اگر می‌دونست هم براش فرقی نداشت. اون براش مهم نبود که مردم چجوری درموردش فکر میکنن. تا زمانی که خوشحال باشه،همچین چیزی هیچ اهمیتی نداره.

یک‌بار،صفر اتفاقی ازش پرسید:[چینگ یان،چرا با بقیه حرف نمی‌زنی،بقیه دوست‌هات چی؟]

«هیچ دوستی ندارم.اه»

[چرا؟ من که فکر نمی‌کنم آدم بدی بنظر بیای.]

«شاید بخاطر این باشه که من تو دبیرستان افسردگی داشتم. هرچند الان حالم بهتره ولی هنوزم خیلی دوست ندارم با بقیه ارتباط برقرار کنم و اونا هم سمتم نمیان.»

[بنظرم اگه یکم بیشتر سعی کنی می‌تونی با بقیه ارتباط برقرار کنی. اینجوری دیگه تنها نیستی.»

4:48 (Persian Translation)Where stories live. Discover now