🌨 چپتر نهم 🌨

66 19 19
                                    

ووت 🌟یادتون نره 😘💙

       ━━━━━━━━━━━━━━
"سلام!"

سرها به سمتم چرخیدن؛مامان از کنار یسونگ بلند شد و با لبخند به سمتم آمد:

-کجا بودی عزیزم؟دیر کردی!

بوسه ای روی صورتم گذاشت.

- شام خوردی؟

شام؟!به تنها چیزی که احتیاج نداشتم غذا بود!

لبخند خسته ای زدم: "اره خوردم"

- پس برو بشین میوه بخور،منم تازه رسیدم منتظر تو بودم برگردی ببینمت برم بخوابم فردا شیفتم.

"مرسی مامان، برو استراحت کن..ببخشید منتظر گذاشتمت."

با محبت دستی روی موهام کشید.

-خوش باشین پسرا، اصلا هم مراعات نکنین از اینجا هیچ صدایی به اتاقم نمیاد پس حسابی خوش بگذرونین...شب بخیر!

با نگاهم مامانو بدرقه کردم.
شیوون ظرف میوه ای که در دست داشت روی میز گذاشت:

-خوبی هائه؟بنظر خسته میای؟!

"خوبم!"

کنار تمین نشستم و زیر چشمی به هنری که واضحا نادیدم گرفته بود نگاه کردم.
نفس خسته ای کشیدم.
یک امشب رو بیا همه چی و فراموش کنیم دونگهه!

تمین: چی دیر کردی دونگهه؛کلی از دست هنری و یسونگ هیونگ خندیدیم.

"بیرون یکم کار عقب افتاده  برای انجام داشتم،فکر نمیکردم اینقدر طول بکشه."

شیوون ظرف میوه ی پوست شده را روی میز به سمتم هول داد:

-یکم بخور،واقعا شام خوردی؟؟جدیدا خیلی ضعیف شدی.

لبخندی زدم:" آره هیونگ خوردم،به منِ شکمو میاد از وعده غذاییم بزنم؟!"

هنری: هیونگ قبل اینکه مامان بیاد داشتی میگفتی،بقیشو تعریف کن.

شیوون معذب تو جاش وول خورد و زیر چشمی بهم نگاه کرد.
تمین که متوجه موضوع شد به سمتم برگشت و مشتاقانه صحبت کرد:

+هائه؟؟خبر داشتی هیونگا چطوری باهم رل زدن؟داشتن تعریف میکردن نصفه موند؛اتفاقاشون آخر خندست.

تازه متوجه معنی نگاه های مضطرب یسونگ و شیوون به خودم شدم.سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم.اینقدر تو اون کلاب چیزی دیده بودم که کار اون شب شیوون و یسونگ در برابرش بیشتر شبیه عبادت بود!

"اوه جدی؟؟پس به موقع رسیدم،تعرف کن هیونگ"

شیوون واضحا از برخوردم جا خورد!
یسونگ زودتر به خودش اومد و شروع به صحبت کرد تا جو خراب نشه!

▪ آره دیگه من فکر میکردم شیوون از یکی از پسرای کلاس خوشش میاد،واقعا درک نمیکردم چرا از اون خرگوش خوشش اومده؟!

❄vιnтer lØve❄ (Ver.Eunhae)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt