❄ چپتر سی و یک ❄

94 17 18
                                    

یه دیالوگی بود که میگفت : تا امروز هر اشتباهی رو بخشیدم ، چون از کلِ این آدما بیشتر دوسِت دارم ، اما این بار از چشمم افتادی .

سقوطم از چشم هیوک دیدنی بود .
بی هیچ فریادی ، بی هیچ صدای بلندی ، با صدایی آروم اما محکم شدم بزرگترین اشتباهِ زندگیش .
با هر کلمه ای که به سادگی به زبان می آورد نفسم می برید .
این بود تهِ دنیایی که وعده داده بود ؟ چقدر زود رسید .
گویی کنترل زبانم از دستم خارج شده بود ، تنها کاری که کردم احمقانه به بازویش دست انداختن بود .
اشکام بی مهابا بدون استراحتی پوست میسوزوندن و پایین میلغزیدن و بغضِ لعنتی چی میخواست ؟
وقتی اشکام به راحتی پایین میریختند چرا دردآور مثل غده سرطانی به جون گلوم افتاده بود؟!
چه ارتباط ناهماهنگی !

" هی...وک "

چشم های بی رحمِ بی حسش گره خورد به لبهام که فقط تونسته بودن اسشمو به زبون بیارن .

- باید به خودم میگفتی برات کمم عزیزِ از دل رفته ، شبِ پیش، زیرِ لمسام دم از عشق میزنی ، این بود عشقت؟ بوسیدن لبای دختری که ترکت کرده بود ؟نالایقی دونگهه .
باید سرکوفت به قلبِ بی جنبم بزنم که بزرگترین اشتباهش دل دادن به یک استریت بود .
برو...بینمون دیگه مایی نیست وقتی همه چیو به چشم دیدم .

شوکه از حرفایی که شنیدم بهش نگاه کردم ، کلماتش حکم طنابی رو داشتند که با هر باز و بسته شون دهانش نفسمو بیشتر تنگ میکرد .
کف هر دو دستم و به صورت پر از خیسم کشیدم . نفسِ به زور بالا اومده باعثِ شکسته شدنه کلماتم میشد .

" تو...حق..ند..اری باهام...اینجوری...رفتار کنی...من...کاری نکردم...من... "

پوزخند صدادار هیوک تناقص وحشتناکی با بغضِ تو گلو و چشم های سرخش داشت .

- فکر کنم در این حد حق داشته باشم که ....

چشم های قرمزش به صورت کوچیک و شکلاتی دونگهه اش نشست .

- تورو نخوام .

به همین سادگی ؟!
کی وقت کرد به این سرعت بدجنس بشه ؟ مگه آدم‌ میتونه کسیو که ادعای عاشقیشو میکرد به این آسونی کنار بزاره؟
و حالا چی؟ نمیخواست؟!

با روشن شدن موتور ماشین و نوری که از روی صورتش کنار رفت به خود اومده روی زانوهام سقوط کردم .

+ هی هائه خوبی؟

سر پایین افتادمو بالا آوردم . هیستریک و بدون معنا فقط حرفاش برام یادآوری میشد .

" برو یعنی ...تورو نمیخوام...پس...پس چرا بهم گفت برو...هم...با خودش...فکر نکرد شوخیشو جدی...میگیرم؟؟ من..."

قلبم همراه با هقی که زدم به درد اومد و قطره های بیشتری پایین ریختند.

" گفت تورو نمیخوام "

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: Dec 30, 2021 ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

❄vιnтer lØve❄ (Ver.Eunhae)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt